Quantcast
Channel: شهربَراز
Viewing all 80 articles
Browse latest View live

واژه‌شناسی: واتگر

$
0
0
سه‌شنبه 4/شهریور/1393 - 23/آگوست/2014

واژه‌ی «واتگر» در زبان پارسی به دو معنا آمده است:

- پوستین‌دوز. در این حالت «وات» به معنای «پوستین» است.

چو پوست ِ روبه بینی به خانِ واتگران / بدان که تهمت او دنبه‌ای به سر کار است (رودکی - لغت فرس اسدی).

نهاد روی به حضرت چنان که روبه پیر / به تیم واتگران آید از در تیماس (ابوالعباس عنبر - لغت فرس اسدی)

منت خدای را که به بازار عدل او / باز است جفت صعوه و گرگ است واتگر (شمس فخری - فرهنگ جهانگیری).

- شاعر، افسانه‌گو، سخنور، قصه‌خوان. در این حالت، «وات» به معنای «سخن» است و با «واک» و «واج» و «واژه» همریشه است. واتگر از نظر ساختار مانند wordsmith در زبان انگلیسی است که به معنای «سخن‌پرداز و شاعر» است.

- واختن (wāxtan): گفتن

- وازیدن (wāzidan): گونه‌ی دیگری از واختن. این فعل در دوبیتی‌های بابا طاهر به فراوانی دیده می‌شود:

نمی‌ذونم که رازُم با که واجُم --------- غم و سوز و گدازُم با که واجُم

چه واجُم؟ هر که ذونه می‌کره فاش -------- دگر راز و نیازُم با که واجُم


- وازشن (wāzišn): اسم مصدر از وازیدن. سخن

- واز/باژ: سخن آرام و زیرلب. به ویژه دعا و ورد. در شاهنامه، باژ و بَرسُم/بَرسَم در کنار هم به کار رفته‌اند.

چو بَرسُم بدید، اندر آمد به باژ ----------- نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ (فردوسی)

پرستنده‌ی آتش زردهشت ------------ همی رفت با باژ و برسم به مشت (دقیقی)


موبدی با برسم به دست

- واز/باژ گرفتن: دعای پیش از خوراک

- وازگ (wāzag) یا واژه

کاربرد دیگر «وات» در دستور زبان برابر «حرف» است مانند واژه‌های دو-واتی. فعل‌های ثُلاثی عربی را که در انگلیسی trilitteral می‌گویند در پارسی می‌توان سه-واتی گفت.

در فرهنگ دهخدا، معنای سوم «واتگر» را «رودخانه» (فرهنگ جهانگیری و آنندراج) و «نام رودخانه‌ای» (فرهنگ برهان قاطع و ناظم الاطباء) آمده است که دلیل این معنا یا جای این رودخانه را نیافتم.

قدیمی‌ترین کشورهای جهان

$
0
0
چهارشنبه ٢٣/آبان/١٣٩٣ - ١۴/نوامبر/٢٠١۴

امروز یکی از دوستان ویدئویی برایم فرستاد درباره‌ی پیشینه‌ی کشورهای جهان و ده کشور قدیمی جهان. در این برنامه، سیاهه‌ی این ده کشور چنین گفته شده و سال بنیاد کشورها هم داده شده است:

یازده کشور کهن جهان:

١١: هند: از سال ٣٢٢ قبل از میلاد
١٠: یونان: از سال ٣٣٧ قبل از میلاد
[٩: ؟؟؟]
٨: ژاپن: از سال ۶۶٠ قبل از میلاد
٧: سوریه: ٨۵٠ سال قدمت [درست: از سال ٨۵٠ قبل از میلاد]
۶: ارمنستان: از سال ٨۵٨ قبل از میلاد
۵: گرجستان: ١٣٠٠ سال قدمت [درست: از سال ١٣٠٠ قبل از میلاد]
۴: چین: از سال ٢٠٧٠ قبل از میلاد
٣: کره: از سال ٢٣٣٣ قبل از میلاد
٢: مصر: از سال ٣۵٠٠ قبل از میلاد

و در رتبه‌ی نخست حدس می‌زنید کدام کشور باشد؟

١: ایران: از سال ٣٩٠٠ قبل از میلاد

این فهرست کار ما نیست. این فهرست کار غربی‌ها است.

گوینده هیچ منبعی یا خاستگاهی را برای این سیاهه یاد نمی‌کند. تنها یک بار از دانشنامه‌ی آزاد ویکی پدیا نام می‌برد. باید به یاد داشت که ویکی پدیا دانشنامه‌ی آزاد است یعنی هر کسی می‌تواند صفحه‌های آن را ویرایش کند و مطابق میل خود آنها را تغییر دهد و چیزی بنویسد. البته ویراستارانی هستند که نظارت می‌کنند و کاربرانی که پیوسته در راه بهبود مقاله‌ها و مستند کردن آن می‌کوشند اما بسیاری از نوشته‌های آن خاستگاه یا منبع معتبری ندارند.

در اینجا نمی‌خواهم به تک تک کشورها بپردازم اما باید توجه داشت که بیشتر مرزهای امروزی با مرزهای یاد شده در تاریخ‌های بالا بسیار متفاوت اند و مفهوم کشور در امروز با دوران باستان متفاوت است.

برای نمونه، یونان در دوران هخامنشیان به عنوان واحد یکپارچه‌ی سیاسی وجود نداشت. بلکه با شهرهای یونانی‌نشین بودند که هر یک برای خود حکومت محلی داشتند و بیشتر این دولت‌های محلی پیوسته با هم در جنگ و جدل بودند و هیچگاه نتوانستند با هم متحد شوند. تا این که بالاخره اسکندر مقدونی آنان را یکپارچه کرد. اما پس از اسکندر، یونان بخشی از امپراتوری روم شد. سپس امپراتوری روم شرقی یا بیزانس شد و در سال 1492 م. / 897 هـ.ق. با گشوده شدن قسطنطنیه (Constantinople) بخشی از دولت عثمانی شد و دیگر به عنوان واحد مستقل سیاسی وجود نداشت. تا این که در پایان سده‌ی نوزدهم م. از دولت عثمانی جدا شد.

کشورهایی مانند سوریه و مصر امروز هیچ ربط و پیوند فرهنگی با مصر باستان ندارند. کسی در مصر امروز فرزند خود را «توت عنخ آمون» نمی‌نامد. «فرعون» در مصر امروز، به خاطر آموزه‌های اسلامی، شخصیت منفی است. مردمان مصر هیچ یکی از آداب و رسوم مردم مصر باستان را پاس نمی‌دارند. زبانشان عربی است و دینشان اسلام است.

سوریه‌ی امروزی کشوری است که از زمان جنگ جهانی اول و پس از فروپاشی دولت عثمانی و تقسیم آن به دست اروپاییان پدید آمد. پیش از آن، و در تمام دوران پس از اسلام نام آن شام بود. در زمانی که این زمین‌ها بخشی از امپراتوری روم بودند نام آن «سوریا/سوریه» Syria بود که خود کوتاه شده‌ی Assyria یعنی آسوریه بود یا همان دولت آسور. بخشی از این سرزمین که زیر فرمان ایران بود در دوران ساسانیان «آسورستان» نامیده می‌شد یعنی شمال عراق امروز یا سرزمینی که امروز مردمان کُرد در آن ساکن اند. اتفاقا پس از اسلام نام شهری در این منطقه «شهرَزور» است که کوتاه شده‌ی «شهر آسور» است و یکی از پزشکان و فلسفه‌دانان ایرانی به نام شمس‌الدین احمد شهرَزوری از همین شهر برخاست که از نزدیکان شیخ شهاب‌الدین یحیا سهروردی بود و درباره‌ی سهروردی آگاهی‌های زیادی به ما داده است. امروزه نیز در خبرها از جایی به نام «دیر زور» در سوریه نام برده می‌شود که بازمانده‌ی همین نام است. مردم سوریه‌ی امروز نیز با دولت و تمدن آشور باستان - که در سال 850 پیش از میلاد بنیاد شده بود - پیوندی ندارند.

درباره‌ی ارمنستان باید گفت که پادشاهی اورارتو (Urartu) - که آرارات شکل توراتی امروزین آن است - در دوران گذشته بسیار بزرگ‌تر از کشور امروزی بوده است. ارمنستان از زمان داریوش بزرگ هخامنشی بخشی از ایران شد و پیوندهای فراوانی با ایران داشته است و در دوران اشکانیان پادشاه آن از خاندان اشکانی بود. در دوران ساسانیان هم ارمنیان بخش مهمی از ارتش ایران بودند و پس از مسیحی شدن ارمنستان، جنگ‌های زیادی میان ایران ساسانی و روم درگرفت. پس از فروپاشی ساسانیان و آمدن اسلام هم ارمنستان همچنان با ایران در تماس بود. اما پس از شکل‌گیری دولت عثمانی، دولت ارمنستان برچیده شد و در زمان صفویان باز میان ایران صفوی و دولت عثمانی بر سر ارمنستان جنگ بود و بخشی‌هایی از ارمنستان زیر فرمان ایران بود. تا این که در زمان قاجاریان بخش‌های زیر فرمان ایران به دست روسیه‌ی تزاری افتاد. و پس از فروپاشی شوروی در سال 1370 خ. / 1991 م. باز دولت مستقلی به نام ارمنستان پدید آمد.

همین طور است گرجستان که در متن‌های پارسی و عربی دوران اسلامی به نام «کُرز» یا «گُرز» هم از آن نام برده شده است. در تاریخ باستان از آن با نام کولخیز (به خط لاتین: Colchis به خط یونانی: Κολχίς) یاد شده است و گاهی سرگذشتی شبیه ارمنستان داشته است.

روزهای هفته در ایران باستان

$
0
0
دوشنبه ٢۶/آبان/١٣٩٣ - ١٧/نوامبر/٢٠١۴

چند روزی است که متن زیر از سوی دوستان به دستم می‌رسد:

خیلی جالب است حتما بخوانید. در ایران باستان روزهای هفته بدین گونه بوده است:

کیوان شید = شنبه
مهرشید = یکشنبه
مه شید = دوشنبه
بهرام شید = سه شنبه
تیر شید = چهارشنبه
هرمز شید = پنج شنبه
ناهید شید یا آدینه = جمعه

اکنون به نام روزهای هفته دقت کنید

Saturday = Satur + day / Saturn = کیوان
Sunday = Sun + day / Sun = مهر (خورشید)
Monday = Mon + day / Moon = ماه
Tuesday = Tues + day / Tues = God of war = Mars / Mars = بهرام
Wednesday = Wednes + day / Wednes = day of Mercury / Mercury = تیر
Thursday = Thurs + day / Thurs = Thor = day of Jupiter / Jupiter = هرمز
Friday = Fri + day / Fri = Frig = day of Venues / Venues = ناهید
این متن تا اندازه‌ای درست است اما نیاز به چند توضیح دارد:

- شید در پارسی به معنای نور است. بنابراین نام‌های داده شده برای روزهای هفته غلط اند.

- در ایران باستان روزهای هفته به نام هفت اختران/سیارگان بوده است. اما من نمی‌دانم که آیا رومیان [و بعدها اروپاییان] این را از ما گرفته‌اند یا خودشان به این نتیجه رسیده بودند.

- اما درباره‌ی نام روزهای هفته در ایران باستان:

در فرهنگ پهلوی مانوی () نام برخی روزهای هفته چنین آمده است:

شمبت = šmbt
یو-شمبت / یک شمبد ‘ywšmbt / ykšmbd
دو شمبت = dwšmbt

این نام‌ها همان اند که امروزه در پارسی به صورت «شنبه، یک‌شنبه، دوشنبه، و ....» درآمده‌اند.

در زبان سغدی هم نام روزهای هفته چنین بوده‌اند: مهر روز (خورشید روز)، ماه ‌روز، بهرام روز، تیر روز، اورمزد روز، ناهید روز یا آدینه، و جیان روز (كیوان روز).

البته در زمان ساسانیان هر روز ماه هم نام جداگانه‌ای داشته است. اورمزرد، فروردین، خرداد، امرداد، زامیاد، و ....
هرگاه نام روز و ماه یکی می‌شد جشن می گرفتند. مانند جشن اردیبهشتگان (روز اردیبهشت از ماه اردیبهشت)، جشن خردادگان، جشن شهریورگان و ...

در متن یاد شده، ریشه‌شناسی نام روزهای هفته در انگلیسی هم دقیق نیست و چند اشکال دارد: واژه‌های Thor و Tiw و Frig نام‌های ژرمنیک اند و برابر خدایان رومی یعنی Jupiter و Mars و Venus هستند.

یادآور می‌شوم که در زبان فرانسه‌ای این نام‌ها به اصل لاتین نزدیک‌تر اند:

- دوشنبه: lundi = day of moon (در لاتین: luna = ماه)
- سه‌شنبه: mardi = day of mars
- چهارشنبه: mercredi = day of mercury
- پنج‌شنبه: judi = day of jupiter
- آدینه: veneredi = day of venus
- شنبه: samedi = day of saturn

در این زبان روز یک‌شنبه به دلیل دین مسیحیت، نامی دارد که ربطی به اختران ندارد. یعنی dimanche = day of lord (در لاتین: dies dominicus)

اردوغان و کشف امریکا به دست مسلمانان - ابوریحان بیرونی و کشف قاره‌ی امریکا

$
0
0
چهارشنبه ٢٨/آبان/١٣٩٣ – ١٩/نوامبر/٢٠١۴

چند روز پیش، «رجب طیب اردوغان» رئیس‌جمهور ترکیه در همایش رهبران مسلمان آمریکای لاتین که در استانبول برگزار شد، گفت که مسلمانان آمریکا را کشف کرده‌اند نه کریستف کلمب.
خبرگزاری فرانسه نوشت: اردوغان در این کنفرانس گفت که مطمئن است مسلمانان در قرن ١٢ قاره آمریکا را کشف کرده‌اند و کریستف کلمب ٢٠٠ سال پس از مسلمانان به این قاره رسیده است.

رئیس‌جمهور ترکیه گفت: مسلمانان در قرن ١٢ با آمریکای لاتین در ارتباط بودند و در سال ١١٧٨ میلادی این قاره را کشف کردند.

وی افزود: دریانوردان مسلمان در اوایل سال ١١٧٨ میلادی به آمریکا رسیدند و حتی کریستف کلمب نیز در خاطراتش از وجود یک مسجد بر تپه‌ای در ساحل کوبا سخن می‌گوید.

اردوغان گفت: آنکارا آمادگی این را دارد که درست در همان جایگاه در کوبا، که یک مسجد بنا شده بود، مسجد دیگری بسازد و دوست دارم که درباره این مسئله با برادرانم در کوبا سخن بگویم. مسجد بر روی آن تپه امروز بسیار زیبا خواهد بود.

پیش از این، تعدادی از روحانیان مسلمان این موضوع را که مسلمانان پیش از تاریخ رسمی کشف آمریکا در آن قاره حضور داشتند را مطرح کرده بودند، اما اظهارات آقای اردوغان درباره مشاهده مسجد توسط کریستف کلمب به نظر، جدید می‌آید.
پس از آن نیز چند سایت با نوشتن طنزهای گاه خنک و بی‌مزه این جریان را مسخره کردند.

گویا ادعای اردوغان درباره‌ی وجود مسجد در قاره‌ی امریکا، بر پایه‌ی این ریشه‌شناسی است که نام کوبا / Cuba در اصل قُبّه / Qubba به معنای گنبد بوده است. اما به احتمال فراوان، این ریشه‌شناسی عامیانه است و پایه‌ی تاریخی ندارد. سایت ریشه‌شناسی انگلیسی، این نام را از نام بومیان ساکن در این جزیره یعنی Cubanacan می‌داند.

درباره‌ی حضور مسلمانان در قاره‌ی امریکا پیش از ورود کریستف کلمب، من آگاهی چندانی ندارم و باید بیشتر جست‌وجو کنم. اما یکی از نخستین کسانی که به صورت نظری به وجود قاره‌ی امریکا پی برده بود، دانشمند بزرگ ایرانی ابوریحان بیرونی است که در کتاب «تحقیق هند» (ص ٢٢۴ چاپ حیدرآباد / ص ١٣١ ویراست زاخائو) خود بدان اشاره کرده است. ابوریحان بیرونی به نظریه‌ی «جابجایی صفحه‌های قاره‌ای» کره‌ی زمین باور داشته و بر پایه‌ی آن بدین نتیجه رسیده بود که در پشت اقیانوس اطلس، باید قاره‌ای باشد که در گذشته‌های بسیار دور به اروپا و آفریقا چسبیده بوده است.

این نکته را استاد جلال‌الدین همایی در صفحه‌ی ١٣١ در پیشگفتار خود بر ویراست «التفهیم» ابوریحان بیرونی به سال ١٣١۶ خ. یادآوری کرده است.

ابوریحان اول کسی است که به قوه‌ی علم و فراست ذاتی وجود سرزمینی را حدس زده است که چند قرن بعد از وی در سال ١۴٩٢ میلادی و ٨٩٧ هجری قمری به نام امریکا کشف کرد.

خلاصه این که ابوریحان در کشف امریکا سهمی مهم و قابل توجه دارد. بدین قرار که پیشینگان همه معتقد بودند که بخش خشکی معمور مسکون زمین منحصر به ربع شمالی است که آن را ربع مسکون می‌گفتند. از این ربع نیز به تفصیلی که در کتب هیئت و جغرافیای قدیم آمده است تمام ٩٠ درجه‎ی عرض شمالی را معمور نمی‌دانستند.

ابوریحان نخستین دانشمندی است که به نیروی علم و فراست حدس زد و اعتقاد کرد که در ربع شمالی دیگر یا در نیم کره‌ی جنوبی زمین یعنی در نقطه‌ی مقابل مقاطر ربع شمالی – که فقط آن را مسکون و معمور می‌دانستند – هم خشکی وجود دارد؛ و دو ربع دیگر کره‌ی زمین را آب دریاها گرفته و وجود همین دریاها مابین دو قاره را جدایی انداخته و مانع از ارتباط دو قسمت خشکی با یکدیگر شده است.

این مساله که چرا پیشینگان تنها یک ربع شمالی زمین را معمور و مسکون دانسته‌اند، سوال چهارم است از هشت سوال اقتراحی ابوریحان از ابوعلی سینا که در فصول قبل گذشت.

پیداست که خود ابوریحان در این باره صاحب فکر تازه و نظری مخصوص بوده و چون به ذکاوت و حدّت فکر و تیزهوشی ابوعلی سینا و اهلیت او برای این مباحث اعتقاد داشته؛ همان طور که در مساله‌ی خلاء [سوال ششم از هشت سوال اقتراحی] گفتیم؛ می‌خواسته است عقیده‌ی او را در این خصوص جست‌وجو و فکر خود را پخته و تایید کند؛ منظورش امتحان یا فضل‌فروشی و مناظره و مغالبه‌ی جدی نبوده است.

فکر تازه‌ی ابوریحان همان است که در کتاب الهند تالیف حدود ۴٢٢ هـ.ق. / ١٠٣٠ م. در دو موضع بیان کرده و در قانون مسعودی نیز سربسته بدان اشاره نموده است. اما در کتاب الهند:

١- در یک جا می‌گوید: «علی انه ممکن بل کالواجب تقاطر ربعین من ارباع الارض یا بسین و تقاطر الاخرین من الماء مغمورین فیرون الارض فی الوسط» (کتاب الهند ص ٢٢١ چاپ حیدرآباد دکن، ص ١٣٣ چاپ زاخائو) [ترجمه‌ی شهربراز: همانا شدنی بلکه بایستنی است که دو چارک از چهار بخش خشک زمین باشندگانی داشته باشد و دو چارک دیگر آن که در میان است در زیر آب رفته باشد]

٢- و در جای دیگر باز می‌گوید: «و اما نحن فوجودنا الاستقرائی یقتضی الیبس فی احد ربعیها الشمالین و نتفرس لاجله فی الربع المقاطر له مثل ذلک» (کتاب الهند ص ٢٢۴ چاپ حیدرآباد دکن، ص ١٣۵ چاپ زاخائو) [ترجمه‌ی شهربراز: و ما به شیوه‌ی استقرایی دریافتیم که در یکی از دو چارک شمالی زمین باید خشک باشد و به همان خاطر در چارک دیگر مانند آن باشد]

٣- در قانون مسعودی نیز می‌گوید که «حصر عمارت در یک ربع شمالی علت و موجب طبیعی ندارد. یعنی از روی قواعد علمی ممکن است که قسمت دیگر زمین نیز خشکی قابل عمارت باشد. «و جعلوا العماره فی احد الربعین الشمالیین لا ان ذلک موجب امر طبیعی» (ج ٢ ص ۵٣۶) [ترجمه‌ی شهربراز: و آبادانی را در یکی از دو چارک شمالی زمین گذاشتند که این کاری طبیعی نیست]
اما گویا تا کنون هیچ از مسئولان ایرانی یا دانشمندان و پژوهشگران ایرانی نیازی ندیده‌اند که بیشتر به این موضوع بپردازند و آن را همگانی کنند.

این هم نقشه‌ی زمین از کتاب «التفهیم» ابوریحان که دوست گرامی رفیق فردوسی برایم فرستاده است. در ویراست استاد جلال‌الدین همایی این نقشه در صفحه‌ی ١۶٩ آمده است.



اتفاقا به تازگی مردکی امریکایی و ضدایرانی به نام «فردریک استار» (S. Frederick Starr) در مقاله‌ایبه این موضوع علمی اشاره کرده است و گفته که شاید ابوریحان بیرونی کاشف امریکا بوده اما به خاطر دشمنی خود با ایران، ابوریحان بیرونی را دانشمندی از «آسیای مرکزی» (!!) معرفی کرده است.

شکی نیست که اردوغان و اسلامگرایان ترکیه به دنبال سود خویش و برنامه‌های خود هستند. اما اگر این جمله را یک پژوهشگر اروپایی تبار گفته بود باز هم از همین «طنز»های خنک برایش می‌نوشتند؟ به نظر من اردوغان بر پایه‌ی دروغ‌های استالینی و باورشان به ازبک بودن ابوریحان بیرونی، می‌خواهد این را هم از افتخارهای ترکان مسلمان بداند همان طور که مولانا را شاعر بزرگ ترک خوانده‌اند و فارابی را فیلسوف ترک/قزاق.

در سال ١٣٨٧ خ. / ٢٠٠٨ م. جستاری نوشتم درباره‌ی گزارش هم‌نشستی در آنکارابه سال ١٣۶۴ خ. / ١٩٨۵ م. که در آن بیشتر دانشمندان ایرانی از جمله محمد پسر موسای خوارزمی و ابن سینا و فارابی را ترک دانسته بودند.

اردوغان در سال ٢٠٠٩ م. / ١٣٨٨ خ. هم در سازمان ملل همین یاوه‌ها و دروغ‌هارا درباره‌ی ترک بودن دانشمندان ایرانی مطرح کرد و صدای کسی از مسئولان ایرانی در نیامد.

ترجمه‌ی غزل شماره ١٨ ویلیام شکسپیر

$
0
0
شنبه ١/آذر/١٣٩٣ - ٢٢/نوامبر/٢٠١۴

یکی از کارهای جالب و مهمی که دوست گرامی، رفیق فردوسی، در وبلاگ خود می‌کند ترجمه‌ی شعرهای معروف و مهم از شاعران برجسته‌ی زبان انگلیسی است. یکی از ترجمه‌های وی غزل شماره‌ی 18 ویلیام شکسپیر است که لطف کرد و برای من فرستاد:

غزل انگلیسی:

Sonnet 18


Shall I compare thee to a summer's day?
Thou art more lovely and more temperate:

Rough winds do shake the darling buds of May,
And summer's lease hath all too short a date:

Sometime too hot the eye of heaven shines,
And often is his gold complexion dimm'd;

And every fair from fair sometime declines,
By chance, or nature's changing course, untrimm'd;

But thy eternal summer shall not fade
Nor lose possession of that fair thou ow'st;

Nor shall Death brag thou wander'st in his shade,
When in eternal lines to time thou grow'st;

So long as men can breathe or eyes can see,
So long lives this, and this gives life to thee.

ترجمه‌ی رفیق فردوسی (داود خزایی) از این شعر شکسپیر:
غزل شماره ی هژده

ماننده‌ات كنم به یكی روز نوبهار؟ --------- زیباتری به ناز، دل‌انگیزتر بهار
توفان به لرزه آورد آن غنچه‌های ناز ------------ وین عهد با بهار، چه كوتاه چون شرار.
گاهی شراره می‌زند آن چشم آسمان ------------ گاهی فكنده بر رخِ زرینه پود و تار
گاهی بپژمرد گل رخسار هر نگار ----------- از دور روزگار و یا بخت سازگار!
اما بهار روی تو هرگز نپژمرد ------------ نیزت جمال و روی نریزد به سنگ و خار
مرگ گزافگوی نگوید به سایه‌سارشْ ------- بودی چو بیندت به چنین بیتِ ماندگار
تا دیده باز بیند و تا هر نَفَس دمد ---------- بس دیر مانَد این، دَهَدَت جانِ بی‌شمار

ویلیام شکسپیر
ترجمه: داود خزایی

وزن این ترجمه به وزن شعر انگلیسی نزدیک است و حالت وقار و تامل‌آمیز دارد. به نظر من دقیق است و زیبا است.

من هم با خواندن ترجمه‌ی وی، هوس کردم که به قول معروف در این زمینه طبع‌آزمایی کنم. در اینجا ترجمه‌ی خودم را از این شعر ویلیام شکسپیر برای دوستان می‌گذارم. با سپاس فراوان از دوست عزیز و مهربانم داود خزایی:

شاید که تو را سنجم با روز بهار ای جان؟ ------------- شیرین تر و زیباتر، نیکوتری از بُستان
هر غنچه‌ی ناز باغ لرزد ز هجوم باد ---------------- وین عهد بهاران سُست چون توبه‌ی ما مَستان
و آن چشم فلک گاهی تفتیده به ما تابد -------------- گاهی رخ زرینش در پرده کند پنهان
هر چهر دل‌افروزی پژمرده شود روزی ------------------ یا بخت چنان سازد یا گردش این گردان
لیکن به بهار تو هرگز نرسد پاییز ------------------ زیبایی رویت نیز هرگز نشود پژمان
نی مرگ تواند زد لافی که تو را برده است ---------------- چون در غزلم اکنون روی تو شود رویان
تا دیده‌ی کس بیند یا دم زند از هستی -------------- این شعر بماند باز، بخشد به تو جانا جان

ترجمه: شهربراز

نقدی بر نظرهای دکتر مجتبایی درباره‌ی زبان پریشی

$
0
0
پنج‌شنبه ١٣/آذر/١٣٩٣ - ۴/دسامبر/٢٠١۴

امروز دوست گرامی، رفیق فردوسی، نشانی گفت‌وگویی با استاد دکتر فتح‌الله مجتبایی را برایم فرستاد که در آن سخنان دریغ‌انگیزی از این استاد پیشکسوت ادبیات پارسی درباره‌ی زبان پارسی خواندم.

استاد دکتر فتح‌ااالله مجتبایی در سال ١٣٠۶ خورشیدی در تهران زاده شد و در هشتاد و هفت سالی که از عمر پربارش می‌گذرد خدمت‌ها و کارهای شایانی برای ایران و ایرانیان و فارسی‌زبانان کرده است، از جمله نگارش کتاب‌های درسی مدرسه‌ها و ویرایش یا تصحیح متن‌های ادبیات پارسی. در بهمن ١٣٧٩ خ./ ٢٠٠٠ م. به مناسبت هفتادوسه سالگی وی، مراسم بزرگداشتی به دست «انجمن آثار و مفاخر ملی ایران» برگزار شد. برگی از زندگی وی را می‌توانید در این صفحهبخوانید.


دکتر فتح الله مجتبایی (اردیبهشت ١٣٩٢ خ.، عکس از سمیه لطفی)

هم چنین، به پاس کارهای ایشان، کتابی با نام «جشن‌نامه‌ی دکتر فتح‌الله مجتبایی» به کوشش دکتر علی اشرف صادقی و دکتر ابوالفضل خطیبی در سال ١٣٩٢ خ. به دست نشر هرمس منتشر شده است.

شکی نیست که دکتر مجتبایی از پیشکسوتان ادبیات پارسی است و روشن است که هدف من نادیده گرفتن جایگاه و خدمت‌های ایشان و اهانت بدیشان نیست و ارجدان زحمت‌ها و تلاش‌هایشان برای ادبیات پارسی هستم. آنچه در زیر می‌آید نقد دیدگاه‌هایی است که تنها از آن دکتر مجتبایی نیست و بسیاری کسان بر همین باور اند.

گفت‌وگوی یاد شدهبا دکتر مجتبایی در تیرماه ١٣٩٣ خ. / جولای ٢٠١۴ م. انجام شده و به مناسبت چاپ مرزبان‌نامه به ویرایش وی بوده است. در این گفت‌وگو چند بند هست که شگفتی مرا برانگیخت و آن هم نظرهای استاد درباره‌ی واژه‌سازی علمی و فنی در زبان پارسی است. در زیر، این چند بند را می‌آورم و چند نکته‌ی کوتاه در پاسخ می‌نویسم زیرا درباره‌ی واژه‌سازی و چرایی نیاز بدان در همین وبلاگ جستارهای بسیاری نوشته‌ام.

پرسنده: فرهنگستان زبان در دوره[ی] اخیر در معادل‌سازی چندان موفق نبود. واژه‌هایی که ساخته شد غالباً با اقبال مردم روبه رو نشد.

ف.م.: این طبیعی است. هر چیز تازه و بی‌سابقه و بر خلاف انس و عادت، عکس‌العمل ایجاد می‌کند. ولی شرایط امروز، شرایطی است که به آسانی نمی‌شود با آن کنار آمد. سرعت پیشرفت علوم و سیل لغات و اصطلاحات علمی، امروز سرسام‌آور است. یک وقتی در سال، ۵٠ تا لغت تازه نیاز است و شما به شکلی مشکل را حل می‌کنید. اما اکنون هر روز احتیاج به ۵٠ لغت تازه دارید. در چنین موقعیتی واژه‌سازی کار مشکلی است. زبان فارسی نمی‌تواند در حال حاضر زبان علمی باشد. باید زبان علم دنیا را پذیرفت. با زبان فارسی باید زندگی بکنیم، شعر بگوییم، داستان بنویسیم، روزنامه و مجله داشته باشیم، تاریخ بنویسیم و ... در زمینه علم باید زبان علم دنیا را پذیرفت. اگر بنا باشد با ترجمه یا اقتباس از کتاب‌های علمی جدید به تحصیلات و تحقیقات علمی بپردازیم، روز به روز از دنیا عقب‌تر می‌مانیم. باز می‌گویم: باید زبان علمی دنیا را پذیرفت.

یکی از راه‌های جا افتادن واژه‌های نوساز کاربرد پیوسته و روزانه‌ی آنها در رسانه‌های همگانی به ویژه رادیو و تلویزیون است. اگر هر روز در تلویزیون گفته شود «اس.ام.اس» خب معلوم است که «پیامک» جا نمی‌افتد. در کمانک یادآوری می‌کنم که «اس.ام.اس» از نظر فنی به معنای «راژمان پیام کوتاه» Short Message System است. بنابراین «اس.ام.اس فرستادن» غلط است! کسی کل راژمان یا سیستم را برای دیگری نمی‌فرستد! بلکه تنها با این راژمان برای هم پیامک می‌فرستند.

یکی از دلیل‌هایی که نوواژه‌ها جا نمی‌افتند آن است که امروزه همه خود را «باسواد» و «صاحبنظر» می‌دانند و به خاطر دو ترم کلاس انگلیسی رفتن، دیگر به این نتیجه رسیده‌اند که این واژه‌های انگلیسی ترجمه‌پذیر نیستند! گروهی هم کاربرد واژه‌های انگلیسی و بیگانه را نشانه‌ی «سواد» می‌دانند و ترجیح می‌دهند برابرهای پارسی را به کار نبرند.

جای تاسف است که وی دو بار تاکید کرده است که باید زبان علمی دنیا را پذیرفت و با زمان پارسی تنها شعر گفت و روزنامه نوشت و تاریخ نوشت و زندگی کرد. آیا تاریخ علم نیست؟ پس برای تاریخ هم باید به انگلیسی نوشت! وقتی همه‌ی این جنبه‌ها به زبان انگلیسی باشند دیگر چه طور می‌توان به زبان پارسی زندگی کرد؟!

دکتر مجتبایی خود عضو فرهنگستان زبان پارسی هم هست. ببینیم در کتابچه‌ی «اصول و ضوابط واژه‌گزینی» فرهنگستان در این زمینه چه گفته شده است:

٢) زبان علم در ایران زبان فارسی است و باید فارسی بماند

از همان آغاز ورود علم جدید به ایران، زبان فارسی به عنوان زبان علم برگزیده شد و این یکی از امتیازات ما ایرانیان است که زبان ملی و زبان علمی‌مان یکی است. در جهان هستند کشورهایی که به گمان این که برگزیدن یک زبان اروپایی به عنوان زبان علمی می‌تواند آنان را در کار انتقال علوم و غلبه بر عقب‌ماندگی علمی موفق کند، زبان ملی خود را به کارهای روزمره اختصاص داده‌اند و برای کاربردهای علمی یک زبان اروپایی اختیار کرده‌اند. این راه حل ممکن است برای کشورهایی که زبان ملی باسابقه‌ای ندارند مناسب باشد، اما برای ایران چنین نیست.

اختیار کردن یک زبان اروپایی به منزله‌ی زبان علم ایران دست کم سه عیب بزرگدارد:

١. زبان فارسی را به زبانی عقب مانده و سرکوفته تبدیل می‌کند و یکی از مهم‌ترین ارکان هویت ملی را دستخوش ضعف و سستی می‌سازد. زیرا امروز به دلیل غلبه‌ی علم و فنّاوری بر همه‌ی عرصه‌های زندگی نمی‌توان انتظار داشت که اگر زبانی قلمرو علم را ترک کند قادر باشد در حوزه‌های دیگر نیرومند و سرزنده ظاهر شود.

٢. گسترش علم را در میان مردم کُند می‌کند. علم‌آموزی به زبان بیگانه بسیار دشوارتر از علم‌آموزی به زبان مادری است، زیرا درک ظرایف و پیچیدگی‌های زبان بیگانه میسر نیست مگر با صرف وقت و هزینه‌های بسیار. از این رو، اگر علم به زبان بیگانه تدریس شود، کسانی بیشترین بهره را از آن خواهند برد که بر آن زبان مسلط باشند. به این ترتیب، فاصله‌ی میان تحصیل‌کردگان و مردم عادی بیشتر می‌شود و اشاعه‌ی دانش محدود می‌گردد و در جامعه تبعیضی سخت ناروا پدید می‌آید.

بنابراین، برای توسعه‌ی علم باید زبان فارسی، به همت همه‌ی ایرانیان، چنان پرورده شود که از عهده‌ی پاسخگویی به نیازهای زمانه برآید.

٣. از لوازم توسعه‌ی علمی توسعه‌ی دانش و اطلاعات در میان عموم مردم است که با انتخاب یک زبان بیگانه در مقام زبان علم این توسعه محدود می‌شود و در نتیجه می‌توان گفت که توسعه‌ی عمیق و همه‌جانبه‌ی علمی قطعاً محقَّق نمی‌گردد.

(ص ٢۶)
اگر نظر وی آن است که باید زبان انگلیسی را به عنوان زبان علمی به کار برد، پس نظرش درباره‌ی این دومین «اصل» واژه‌گزینی فرهنگستان چیست؟! آیا از نظر علمی، درست است که کسی با اصل و علت وجودی فرهنگستان مخالف باشد و همچنان عضو فرهنگستان باشد؟! هدف فرهنگستان پاسداری از زبان و گسترش و توانمندسازی زبان است نه کرانمندسازی (محدود کردن) آن.

سخن دکتر مجتبایی درباره‌ی عملی نبودن ساخت ۵٠ واژه در روز، نشانگر رویکرد برخی از بزرگان ما در زمینه‌ی واژه‌سازی است: روش آنان تنها، به شکلی مشکل را حل کردن است، و برای ۵٠ واژه‌ی جدید در سال بسنده استاما برای سیل واژگان علمی کارامد نیست. اینان شناخت کافی و درستی از توانمندی‌های زبان پارسی ندارند و تنها با زیرمجموعه‌ای از زبان پارسی یعنی ادبیات دری و شعر آشنا هستند. باید روشی برای حل ریشه‌ای و بنیادین واژه‌سازی یافت و شیوه و دستگاهی روشمند برای برابرسازی پی افکند که بتوانیم هر روز به هر تعداد که خواستیم واژه‌ی مورد نیاز بسازیم. باید پسوندها و پیشوندهای زبان پارسی را نیرومندتر کرد و بدانها افزود نه این که برای پنج پیشوند انگلیسی از «فرا-» استفاده کنیم (ن.ک. پیشوند «فرا-» برای همه). باید تَرم‌شناسی (terminology) و واژه‌سازی به عنوان درس در دانشگاه‌ها آموزش داده شود و استادان و پژوهشگران و مترجمان ما شیوه‌های واژه‌سازی را به خوبی بیاموزند تا در کار خود منتظر فرهنگستان نشوند. در این باره ن.ک. به جستاری از دکتر محمد حیدری ملایری در همین وبلاگ با نام «با خشت و کاهگل نمی‌توان آسمان‌خراش ساخت».

ف.م: الان دیگر علم متعلق به هیچ کشوری نیست، علم جهانی شده است. متعلق به فقط من و شما نیست. وقتی داروی ضدسرطان پیدا می‌شود. ضد ایدز کشف می‌شود متعلق به همه[ی] دنیاست. باید آن زبانی که این علم در آن پیدا شده، شناخت و به کار گرفت. در دوره‌ای زبان علم زبان عربی بود. کسی که می‌خواست وارد ساحت علم و دانش بشود باید زبان عربی یاد می‌گرفت. در اروپا اگر می‌خواستند به ساحت علم نزدیک شوند، باید زبان لاتین یاد می‌گرفتند.

پرسنده: چه اتفاقی افتاد که زبان عربی از نقشی که داشت، عقب ماند؟ و جایگاهش را از دست داد؟ و انگلیسی جایگزین آن شد؟

ف.م.: برای این که در رقابت علمی، جهان عرب و همه ملت‌های مسلمان عقب ماندند. پیشرفت نکردند، اما آنها پیشرفت کردند. ...
این بند پر است از اشتباه:

- علم هیچ گاه متعلق به هیچ کشوری نبوده است. ماهیت و چیستی بیشتر دانش‌ها نه ربطی به کشور دارد و نه ربطی به دین. آیا پیش از این ریاضی انگلیسی داشته‌ایم؟ فیزیک آلمانی داشته‌ایم؟ هندسه‌ی عربی داشته‌ایم؟ از آنجا که دانش به هیچ کشور و دینی تعلق ندارد گفتن «اخترشناسی اسلامی» و «فلسفه‌ی عربی» و مانند آنها غلط است. بنابراین امروز هیچ اتفاق خاصی در این زمینه نیفتاده است. تنها تفاوت امروز امکان ارتباط سریع‌تر و سرعت پیشرفت و تولید بیشتر دانش است.

- زبان انگلیسی جای زبان عربی را نگرفت. در هندوستان، زبان انگلیسی جای زبان پارسی را گرفت. در ایران، از زمان قاجار و انقلاب مشروطه، زبان فرانسه‌ای در ایران برای آموزش دانش جدید به کار می‌رفت و بیشتر اصطلاح‌های علمی قدیمی به زبان فرانسه‌ای بودند.

- زبان لاتین دست کم از سده‌ی نوزدهم میلادی دیگر برای نوشتارهای علمی به کار نرفته است. دست کم دویست سال است که اروپاییان برای نگارش علمی از زبان‌های بومی خود استفاده می‌کنند.

- گسترش زبان انگلیسی ربط سرراستی به پیشرفت علم نداشته است، بلکه بیشتر به دلیل‌های سیاسی و نظامی و اقتصادی بوده است. دکتر مجتبایی باید بهتر به یاد داشته باشد که پیش از جنگ جهانی دوم و پیروزی امریکا و ابرقدرت شدن آن، زبان فرانسه‌ای زبان ارتباط میان کشورهای گوناگون بود و بیشتر درس‌خواندگان و دانشجویان ایرانی هم زبان فرانسه‌ای می‌خواندند نه انگلیسی.

خود وی به این واقعیت تاریخی اشاره می‌کند که زبان رایج برای نگارش علمی ثابت نیست. در زمانی عربی به کار می‌رفت و نویسندگان بی‌مایه برای فخرفروشی و پُز دادن، می‌کوشیدند واژه‌های و عبارت‌های عربی را به کار ببرند تا حدی که حتا دیگر آب و خاک و باد و هوا و روز و شب و مانند آن را هم به عربی می‌نوشتند. و با زبان پارسی شد آنچه شد! هم اکنون هم زبان انگلیسی دارد همین بلا را بر سر زبان پارسی (و دیگر زبان‌های دنیا) می‌آورد. باید دید چند سال دیگر چه زبانی جای آن را خواهد گرفت: چینی؟ آیا در آن زمان پیروان این رویکرد آن زمان خواهند گفت به زبان چینی بنویسیم؟!

استاد دکتر مجتبایی درباره‌ی انحطاط و آشفته‌سازی زبان پارسی به دست منشیان و نویسندگان عربی‌زده چنین می‌گوید:

ف.م: بیشتر مولفان و مترجمان این آثار، از منشی‌های دربار پادشاهان بودند و در دربارها می‌خواستند تظاهر به علم و دانش و سواد بکنند. عربی دانستن شرطِ دانشمندی بود. اینها زبان را غیرطبیعی و پیچیده می‌کردند. لغات عربی و شعر عربی، آیات و احادیث فراوان به کار می‌بردند، کم کم نثر سلیس فارسی را خراب کردند و تبدیل به چیزی شد که تا کسی لغات عربی را به خوبی نمی‌دانست از این آثار نمی‌توانست استفاده کند.
وی می‌داند که عربی‌زدگی نویسندگان قدیم باعث خرابی نثر روان پارسی شد و زبان را ناطبیعی کرد اما هم اکنون همین نسخه را برای زبان انگلیسی تجویز می‌کند. چند جمله از فرهنگ دهخدا درباره‌ی زاج یا کات را می‌نویسم که ببینیم زبان نگارش علمی در دوران گذشته چه بوده است:

بعضی گویند اجزاء مُحرّقه‌ی مائی و ارضی با هم اختلاط سخت کنند و قوّت حرارت آفتاب در آن مؤثر شده و دَهنیّت و مَلحیّت و کبریتی از آن پیدا شود. اگر در معدنش قوّت حدیدی غالب بوَد زاج سرخ و زرد باشد و اگر قوه‌ی نَحاسی بیشتر بوَد سبز باشد.

مُحرّقه: آتش‌زا / ماء: آب / ارض: خاک / دُهن: روغن / ملح: نمک / کبریت: گوگرد
حدید: آهن / نَحاس: مس
می‌بینیم که زبان نگارش امروزی برخی نویسندگان فرقی با آن نکرده است و تنها زبان انگلیسی جای زبان عربی را گرفته است!

آشفته شدن زبان نتیجه[ی] وسعت مفاهیم زیاد است و زبان می‌خواهد خودش را به زور با این مفاهیم هماهنگ کند، نتیجه‌اش نوعی آشفتگی در زبان است. مثل آشفتگی که در قرن ششم و هفتم پیدا شد برای بیان مطالب به زبان فارسی، که ناچار شدند مرتب لغات عربی را وارد زبان فارسی کنند. حالا هم برای نامیدن مفاهیم جدید و گریز از لغات قدیم، دچار نوعی زبان‌پریشی شده‌ایم. اما این روند در مقطعی فروکش می‌کند. بعد از مدتی، واژگان جدید جا می‌افتد. شاید ۵٠ یا ١٠٠ سال دیگر این اتفاق بیفتد.
به نگر من، آشفتگی امروزی در زبان پارسی به دلیل‌های زیر می‌تواند باشد:

- تنبلی و ولنگاری برخی از نویسندگان و مترجمان و بی‌توجهی یا بی‌مسئولیتی به زبان پارسی

- کم‌کاری فرهنگستان و نهادهای آموزشی و پژوهشی برای روشمند کردن واژه‌سازی در زبان پارسی

- چیرگی و سلطه‌ی بی‌اندازه‌ی زبان عربی بر زبان پارسی به اندازه‌ای که زبان پارسی را فلج کرده و در پایه‌ای‌ترین کارکردها دستور زبان عربی بر زبان پارسی سوار شده است. برای نمونه، وقتی با pluralism روبرو شدند، برابرهای «کثرت‌گرایی» و «تکثرگرایی» و مانند آن به ذهنشان می‌رسد. و نیز ن.ک. «جمع در زبان پارسی»

- آموزش ناکافی و گاه غلط در زمینه‌ی زبان پارسی به طوری که بیشتر تحصیل‌کردگان با ساختارهای دستوری و واژه‌سازی زبان پارسی آشنا نیستند.

- اشتباه گرفتن زبان پارسی با ادبیات پارسی به ویژه در نظام آموزشی به طوری که بسیاری از درس‌خواندگان و حتا آموزگاران هم فرق این دو را نمی‌دانند.

- آسیب‌های اجتماعی و کمبودهای فرهنگی که باعث می‌شود عده‌ای گمان کنند انگلیسی پراندن نشانه‌ی «سواد» و «کلاس» است و کسی سخن گفتن به زبان پارسی را ارج نمی‌نهد.

- و در پایان، ناباوری کسانی مانند دکتر مجتبایی به توانایی و توانمندی‌های زبان پارسی در زمینه‌ی واژه‌سازی!

گوگل فرهنگی به زبان فارسی چه صیغه‌ای است؟!

$
0
0
یک‌شنبه ١۶/آذر/١٣٩٣ - ٧/دسامبر/٢٠١۴

امروز به این خبر جالب برخوردم:
به گزارش خبرگزاری مهر، علی جنتی در حاشیه[ی] افتتاح بیستمین نمایشگاه بین‌المللی الکترونیک، کامپیوتر و تجارت الکترونیک (الکامپ ۲۰۱۴)، با اشاره به برنامه‌های وزارت ارشاد در حوزه[ی] محتوای دیجیتال گفت: در این بخش ۲ سال است که کار را به بخش خصوصی واگذار کرده‌ایم و معتقدیم که این بخش موفق‌تر از وزارت ارشاد عمل کرده است.

وزیر ارشاد با تاکید بر نیاز کشور به محتوای غنی فارسی در حوزه[ی] دیجیتال، تصریح کرد: پیش‌بینی می‌کنیم ظرف چند سال آینده در داخل کشور گوگل فرهنگی به زبان فارسیراه‌اندازی کنیم که نیاز کشور را در این بخش به صورت اینترنتی فراهم کند و کاربران امکان دسترسی به تمامی محتواهای مدنظر را به زبان فارسی داشته باشند.


علی جنتی - وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی

متاسفانه گویا مسئولان ما از موضوعی که درباره‌اش سخن می‌گویند هیچ شناخت درستی ندارند و مشاوران آنان نیز در این زمینه هیچ یاری و کمکی بدانان نمی‌کنند (شاید مشاوران آنان هم چندان شناختی ندارند!!). (چندی پیش هم یکی دیگر از مسئولان محترم گفته بود که می‌خواهیم «گوگل ارث اسلامی» (Google Earth) درست کنیم!)

چندین سال پیش، سخن از «سیستم عامل ملی» بود. سیستم عامل نرم‌افزاری است که برای کنترل و مدیریت رایانگر طراحی و پیاده‌سازی می‌شود و هیچ جنبه‌ی «ملی»ای ندارد. هیچ کشوری در جهان «سیستم عامل ملی» ندارد که ایران بخواهد برای خود سیستم عامل ملی داشته باشد. این نشانه‌ای است از ناآگاهی مسئولان در زمینه‌های تشنیک‌شناسی (technology). متاسفانه گویا چنین پروژه‌ای هم در دانشگاه صنعتی شریف اجرا شد و در عمل تبدیل شد به «فارسی سازی محیط سیستم عامل لینوکس»! هیچ سیستم عاملی طراحی و پیاده‌سازی نشد. هیچ جنبه‌ی ویژه و «ملی»ای در آن وجود نداشت.

پس از «سیستم عامل ملی» هم سخن از «اینترنت ملی» شد که این اصطلاح هم باز نشان می‌دهد که معنای «اینترنت» را نمی‌دانند. از نظر فنی، وقتی چند شبکه‌ی نرم‌افزاری (network) به هم وصل شوند، به آن «اندرشبکه» (internetwork) گفته می‌شود. در زبان انگلیسی برای یک «اندرشبکه»ی خاص، این اصطلاح به صورت the Internet کوتاه شده است. بنابراین «اینترنت» نام خاص است و منظور از آن، اندرشبکه‌ای است که امروزه در سراسر جهان گسترانده شده است و بیشتر کشورهای جهان بدان پیوسته‌اند و میلیون‌ها و بلکه میلیاردها میزبان و رایانگر و دستگاه الکترونیک بدان وصل شده‌اند. خب حالا ایران چه طور می‌تواند «اینترنت ملی» داشته باشد؟؟؟ اصطلاح درست «شبکه‌ی ملی» یا به صورت فنی‌تر «زیرساخت ملی» (national infrastructure) است. بر خلاف، «سیستم عاملی ملی» که پروژه‌ی بی‌معنایی و هدردهی بودجه بود، داشتن «زیرساخت ملی» بسیار مهم و لازم است و اگر درست طراحی و پیاده‌سازی شود باعث صرفه‌جویی و بهینه‌سازی‌های فراوانی می‌شود.

اما راه‌اندازی «گوگل فرهنگی به زبان فارسی» به تمامی بی‌معنا است. زیرا «گوگل» نام خاص یک شرکت نرم‌افزاری امریکایی است. بنابراین ما در ایران نمی‌توانیم «گوگل فرهنگی» راه بیندازیم. اصلا «گوگل فرهنگی» چیست؟ آیا کسی «ب.ام.و فرهنگی» یا «بنز فرهنگی» یا «کوکا کولای فرهنگی» یا «مایکروسافت فرهنگی» ساخته است؟

شرکت گوگل امروزه خدمت‌های فراوانی عرضه می‌کند مانند موتور جست‌وجو (Google search engine)، نامه (Gmail)، وبلاگ (Blogger)، کتاب‌های گوگل (Google Books)، دانشور (Google Scholar)، و مانند آن. آیا منظور وزیر محترم ارشاد از ارائه‌ی «گوگل فرهنگی به زبان فارسی» ارائه‌ی مشابه داخلی برای کدام بخش از خدمت‌هایی است که شرکت گوگل می‌دهد؟ اگر منظور موتور جست‌وجوی آن است، هم اکنون شرکت گوگل جست‌وجو به زبان فارسی را انجام می‌دهد. اگر منظور آن است که ایران می‌خواهد موتور جست‌وجوی اینترنتی درست کند (که به نظرم منظور وزیر محترم از «گوگل» همین موتور جست‌وجو است)، دیگر نام آن نمی‌تواند گوگل باشد!

اگر هم قرار است چیزی شبیه «کتاب‌های گوگل» به زبان فارسی درست شود، به نظر من کار بسیار مناسبی است. اما شاید بهتر باشد که با شرکت گوگل در رجروب (scan) و دیجیتالی کردن کتاب‌های مهم فارسی همکاری کنند که دیگر دوباره‌کاری نشود و به اصطلاح انگلیسی‌زبانان «چرخ را از نو اختراع نکنند»! در این صورت صرفه‌جویی بسیار بیشتری می‌شود و پژوهشگران و دوستداران بسیار بیشتری به این کتاب‌ها دسترس خواهند داشت تا این که در ایران بخواهیم چنین سایتی درست کنیم و تنها ایرانیان بدان دسترس داشته باشند.

البته هم اکنون، سایت «نور» (NoorMags) مجله‌ها و مقاله‌های بسیاری را به صورت برخط (online) و دیجیتال درآورده است و در جای خود پروژه‌ی بسیار خوب و سودمندی است.

درباره‌ی یونان باستان و «دموکراسی»های آن

$
0
0
سه‌شنبه ١٨/آذر/١٣٩٣ - ٩/دسامبر/٢٠١۴

امروزه، بیشتر به خاطر برداشت‌های نوین و امروزی به ویژه به خاطر تبلیغات و برداشت‌های اروپاییان سده‌ی هژدهم و نوزدهم میلادی از تاریخ باستان، حکومت‌های محلی یونان بوستان و مدل حکومتی آنها، الگوی برتر و کاملی شناسانده می‌شوند. گذشته از این که «دموکراسی»های یونانی تنها در نام با مردمسالاری‌های امروزین شبیه است، الگوی «مردم‌سالاری» در همان دنیای باستان هم شکست خورد. در دنیای باستان، به ویژه در زمان هخامنشیان، واحد سیاسی مستقل و یکپارچه‌ای به نام «یونان» وجود نداشت. بلکه بیشتر شهرهای یونانی‌نشین وجود داشتند و این شهرهای خودسر همیشه با هم در جنگ بودند. اما غربیان امروزه برای اعتبار دادن به آشفتگی‌های آنان، نام «دولت-شهر» را روی آنها گذاشته‌اند. این شهرها هیچ گاه نتوانستند با هم متحد شوند و کاری را به پیش ببرند. تنها اسکندر اهل مقدونیه (که به نظر دیگر شهرهای یونانی عقب مانده‌تر بودند و بدانان «بربر» می‌گفتند) توانست به پیروی از پادشاهی ایرانی و با ادعای جانشینی کورش و انتقام از خشیارشا آنان را متحد کند. پس از مرگ اسکندر هم باز جانشینان وی نتوانستند با هم متحد باشند و همواره با هم در جنگ بودند. پس از آن دیگر نشانی از «مردم‌سالاری» یونانی نیست.

حتا جمهوری روم هم در عمل برای پیروزی و جهانگشایی، مجبور شد تغییر چیستی (ماهیت) بدهد و به پادشاهی و شاهنشاهی ایرانی نزدیک شد. البته نه در سازوکار، زیرا در شاهنشاهی ایرانی، هرگاه شاهی شایستگی نداشت و ستمگری می‌کرد به باور مردم و بزرگان، «فرّه ایزدی» از وی دور می‌شد و از پادشاهی برگرفته می‌شد. در جای جای شاهنامه به این موضوع اشاره شده است از پادشاهی جمشید تا پایان ساسانیان. اما در امپراتوری روم، هرگاه امپراتور ناکارآمد و ناشایسته بود مجبور می‌شدند او را ترور کنند یا به صورتی او را از میان بردارند!

به نظر می‌رسد که «جمهوری» افلاتونی و مردمسالاری یونان باستان مدل بیفایده و ناکارآمدی بود. شاید فلسفه‌ی سیاسی افلاتون و ارسطو در عمل در دنیای باستان شکسته خورده بودند و مدل پادشاهی ایرانی پیروز شده بود. شاید به همین خاطر است که در دوران اسلامی نیز کتاب‌های یونانی در زمینه‌ی حکومت به عربی ترجمه نشدند.

معرفی کتاب «طرح کلی زبان‌شناسی ایرانی»

$
0
0
شنبه ٢٢/آذر/١٣٩٣ - ١٣/دسامبر/٢٠١۴

در سده‌ی نوزدهم و آغاز سده‌ی بیستم میلادی، در کشور آلمان در زمینه‌ی تاریخ و فرهنگ ایران کتاب‌های فراوانی و بزرگی نوشته و چاپ شده‌اند که در این جستار به معرفی یکی از آنها می‌پردازم.


نام کتاب: طرح کلی زبان‌شناسی ایرانی (به آلمانی: Grundriss der Iranischen Philologie)
نویسندگان: تئودور نولدکه، کارل زالمان، و دیگران
ناشر: کارل تروبنر (Karl I. Trübner)
صفحه: ٣٣٢ + ۴٢٣ + ١١١ + ٧٠٨ = ١۵٧۴
سال: ١٨٩۵ تا ١٩٠۶ م
ویراستاران: ویلهلم گایگر (Wilhelm Geiger) و ارنست کوهن (Ernst Kuhn)

این کتاب یکی از کتاب‌های مهم در زمینه‌ی زبان‌شناسی و فرهنگ ایران است که در دانشنامه‌ی ایرانیکا هم درآیه‌ی مستقلی برای آن هست به نشانی: http://www.iranicaonline.org/articles/grundriss-der-iranischen-philologie

چاپ و پخش این کتاب سه جلدی از سال ١٨٩۵ تا ١٩٠۶ م در شهر استراسبورگ به درازا کشید و در سال ١٩٧۴ م / ١٣۵٣ خ.
هم در نیویورک بازچاپ شده است. این کتاب به همت ناشر معروف و بزرگ آلمانی کارل تروبنر (Karl I. Trübner) پدید آمد که به درخواست و هزینه‌ی وی بزرگترین ایران‌شناسان آلمانی آخرین دستاوردها در زمینه‌ی زبان و تاریخ و فرهنگ ایران تا آن زمان را در یک کتاب گرد آوردند.

فهرست مقاله‌های آن چنین است:

vol. I/1:
(i) C. Bartholomae, “Vorgeschichte der iranischen Sprachen” (pp. 1-151); 1895
(ii) C. Bartholomae, “Awestasprache und Altpersisch” (pp. 152-246); 1896
(iii) Carl Salemann, “Mittelpersisch” (pp. 249-332); 1901

vol. I/2:
(iv) Paul Horn, “Neupersische Schriftsprache” (pp. 1-200); 1898
(v) W. Geiger, “Die Sprache der Afghānen, das Pạṧtō” (pp. 201-30); 1898
(vi) W. Geiger, “Die Sprache der Balūtschen” (pp. 231-48); 1899
(vii) Albert Socin, “Die Sprache der Kurden” (pp. 249-86);
(viii) W. Geiger, “Kleinere Dialekte und Dialektgruppen” (pp. 287-423);

vol I, appendix:
(ix) Wsewolod. Miller, “Die Sprache der Osseten” (pp. 1-111);

vol. II, section on literature:
(x) K. F. Geldner, “Awestalitteratur” (pp. 1-53);
(xi) Franz Heinrich Weissbach, “Die altpersischen Inschriften” (pp. 54-74);
(xii) Edward W. West, “Pahlavi Literature” (pp. 75-129; the only chapter written in English);
(xiii) Theodor Nöldeke, “Das iranische Nationalepos” (pp. 130-211);
(xiv) Hermann Ethé, “Neupersische Litteratur” (pp. 212-368);

vol. II, section on history and culture:
(xv) W. Geiger, “Geographie von Iran” (pp. 371-94);
(xvi) Ferdinand Justi, “Geschichte Irans von den ältesten Zeiten bis zum Ausgang der Sāsāniden” (pp. 395-550);
(xvii) P. Horn, “Geschichte Irans in islamitischer Zeit” (pp. 551-604);
(xviii) F. Justi, “Nachweisung einer Auswahl von Karten für die geographischen und geschichtlichen Teile des Grundrisses” (pp. 605-11);
(xix) A. V. Williams Jackson, “Die iranische Religion” (pp. 612-708).

ترجمه‌ی عنوان فصل‌ها:

جلد یک / پاره‌ی یکم
١) کریستیان بارتولومه: تاریخ زبان‌های ایرانی (ص ١ تا ١۵١) سال ١٨٩۵
٢) کریستیان بارتولومه: زبان اوستایی و پارسی کهن (ص ١۵٢ تا ٢۴۶) سال ١٨٩۶
٣) کارل جرمانوویج زالمان: پارسی میانه (ص ٢۴٩ تا ٣٣٢) سال ١٩٠١

جلد یک / پاره‌ی دوم
۴) پاول هُرن: ادبیات پارسی نو (ص ١ تا ٢٠٠) سال ١٨٩٨
۵) ویلهلم گایگر: زبان افغانی پشتو (ص ٢٠١ تا ٢٣٠) سال ١٨٩٨
۶) ویلهلم گایگر: زبان بلوچی (ص ٢٣١ تا ٢۴٨) سال ١٨٩٩
٧) آلبرت زوکین: زبان کُردی (ص ٢۴٩ تا ٢٨۶) سال
٨) ویلهلم گایگر: گویش‌ها و گروه‌های گویشی محلی (ص ٢٨٧ تا ۴٢٣) سال

جلد یک / پیوست
٩) وِسِوالاد فئودورویچ میلر: زبان آسی (ص ١ تا ١١١) سال ١٩٠٣

جلد دوم: بخش ادبیات
١٠) کارل فردریش گِلدنِر: ادبیات اوستایی (ص ١ تا ۵٣)
١١) فرانتس هاینریش وایسباخ: درنبشته‌های پارسی باستان (ص ۵۴ تا ٧۴)
١٢) ادوارد ویلیام وست: ادبیات پهلوی (ص ٧۵ تا ١٢٩؛ تنها فصل نوشته شده به زبان انگلیسی)
١٣) تئودور نولدکه: حماسه‌ی ملی ایران (ص ١٣٠ تا ٢١١)
١۴) هرمان اته: ادبیات فارسی نو (ص ٢١٢ تا ٣۶٨)

جلد دوم: بخش تاریخ و فرهنگ:
١۵) ویلهلم گایگر: جغرافیای ایران (ص ٣٧١ تا ٣٩۴)
١۶) فردیناند یوستی: تاریخ ایران از نخستین روزگاران تا برآمدن ساسانیان (ص ٣٩۵ تا ۵۵٠)
١٧) پاول هُرن: تاریخ ایران در زمان اسلام (ص ۵۵١ تا ۶٠۴)
١٨) فردیناند یوستی: طرح کلی برای بخش‌های جغرافیایی و تاریخی (ص ۶٠۵ تا ۶١١)
١٩) آبراهام والنتاین ویلیامز جکسون: دین ایران (ص ۶١٢ تا ٧٠٨)

پس از جست‌وجو در کتابخانه‌ی ملی ایران، متاسفانه گویا این کتاب به زبان پارسی برگردانده نشده است، هرچند در نوشته‌های شادروان دکتر محمد معین و دیگر استادان اشاره‌هایی به این کتاب شده است.

این دو جلد کتاب را می‌توانید در بخش کتاب‌های گوگل به نشانی زیر ببینید:

جلد نخست:
http://books.google.com/books?id=sbxfAAAAMAAJ

جلد دوم
http://books.google.com/books?id=miqmwhyFTPcC

برای بارگیری (download) آن در قالب پی.دی.اف هم می‌توانید به نشانی‌های زیر در «بایگانی اینترنت» بروید:

جلد نخست به همراه پیوست:
https://ia601400.us.archive.org/1/items/bub_gb_sbxfAAAAMAAJ/bub_gb_sbxfAAAAMAAJ.pdf

جلد دوم
https://archive.org/download/grundrissderira00salegoog/grundrissderira00salegoog.pdf

جستارهایی در تاریخ ایران - اثر تئودور نولدکه

$
0
0
شنبه ٢٩/آذر/١٣٩٣ - ٢٠/دسامبر/٢٠١۴

تئودور نولدکه (Theodor Nöldeke، زاده ٢ مارچ ١٨٣۶ م/ ١٢ اسفند ١٢١۴ خ؛ مرگ: ٢۵ دسامبر ١٩٣٠ م/ ٣ دی ١٣٠٩) یکی از خاورشناسان و ایران‌شناسان بزرگ سده‌ی نوزدهم میلادی در آلمان است. مهم‌ترین اثر وی درباره‌ی تاریخ قران و زندگی پیامبر اسلام است. اما در زمینه‌ی تاریخ ایران و شاهنامه هم پژوهش‌های مهمی کرده است. در این جستار به معرفی کتابی از وی در همین زمینه می‌پردازم:



نام کتاب: جستارهایی در تاریخ ایران (Aufsätze zur Persischen Geschichte)
نویسنده: تئودور نولدکه (Theodor Nöldeke)
ناشر: ویگل (T. O. Weigel)
سال: ١٨٨٧ م / ١٢۶۶ خ.
صفحه: ١۵٨

این کتاب به زبان آلمانی نوشته شده است و فهرست فصل‌های آن چنین اند:
فصل ١: تاریخ پادشاهی ماد و هخامنشیان (٨۵ صفحه)
فصل ٢: تاریخ پادشاهی ساسانیان (۵٠ صفحه)
فصل ٣: پارسه (پرسپولیس/ تخت جمشید) (١٢ صفحه)
پیوست
- درباره‌ی نام Iran و Persia (٣ صفحه)
- زبان پهلوی (٨ صفحه)

گویا این کتاب به زبان پارسی ترجمه نشده است. هرچند دیگر کتاب‌های نولدکه به پارسی برگردانده شده‌اند.

این کتاب را می‌توانید در بایگانی اینترنت به نشانی زیر بارگیری (download) کنید:

https://archive.org/details/aufstzezurpersi00nlgoog

یا در بخش کتاب‌های گوگل آن را بخوانید:

http://books.google.com/books?id=QIlCAAAAIAAJ

آموزش در زمان ساسانیان: بازخوانی داستان انوشیروان و کفشگر

$
0
0
چهارشنبه ٣/دی/١٣٩٣ - ٢۴/دسامبر/٢٠١۴

بحث آموزش در ایران باستان یکی از زمینه‌هایی است که - مانند بسیار موضوع‌های دیگر - نیازمند به پژوهش بیشتر است. پیشتر درباره‌ی کتاب «خسرو کواذان و ریدک» جستاری نوشته‌ام. در این جستار به داستان خسرو یکم انوشیروان و کفشگر می‌پردازم.

اما نخست باید یادآور شوم که به هر موضوعی باید در بستر تاریخی خودش نگاه کرد و وضع دنیای باستان را با دنیای امروزی نسنجیم. و انتظارهای نابجا نداشته باشیم. برای نمونه آموزش همگانی به شکلی که ما امروز می‌شناسیم و انتظار داریم پدیده‌ای است که شاید تنها از سده‌ی بیستم میلادی جدی شده هر چند پیش از آن در آرمان‌ها و آرزوهای بسیاری بوده است. خود همین موضوع آموزش همگانی و البته آموزش رایگان همگانی موضوع پژوهشی جداگانه است. برای نمونه سعدی در بوستان از دوران آموزش خود در نظامیه‌ی بغداد یاد می‌کند که در زمان آموزش در نظامیه، حقوق یا مُقرری هم می‌گرفته است:
مرا در نظامیه اِدرار بود ------ شب و روز تلقین و تکرار بود

ادرار: مقرری، مستمری.
بگذریم. داستانی هست که کفشگری به انوشیروان می‌گوید من هر چه بخواهی پول می‌دهم اما در عوض بگذارید پسرم درس بخواند. و انوشیروان هم نمی‌پذیرد. برخی با تفسیرهای کمونیستی و چپی از تاریخ ایران، این داستان را نشان ستمگری انوشیروان و نابرابری‌های اجتماعی در زمان ساسانیان می‌دانند.

این گونه برداشت‌ها خیلی کوته‌بینانه یا جهتدار است و نشانه‌ی بیسوادی و ناآگاهی از تاریخ. اگر ساسانیان این قدر ستمگر بودند نمی‌توانستند نزدیک ۴۵٠ سال دوام بیاورند و بزرگترین قدرت زمان خود شوند. این گونه برداشت‌ها، بیشتر نتیجه‌ی دید طرفداران کمونیسم و حزب توده از تاریخ ایران است، همان کسانی که می‌گفتند «تاریخ ٢۵٠٠ ساله‌ی ستمشاهی». دکتر تورج دریایی هم در گفت‌وگویی اشاره می‌کند که در زمان پیش از انقلاب بیشتر تاریخ ایران زیر تاثیر تحلیل‌ها و برداشت‌های کمونیستی بود.

دبستان در دوران اردشیر
معمولا در دوران باستان، درس خواندن از امتیازهای طبقه‌ی بزرگان یا اشراف و ثروتمندان هر کشوری بوده است. درس خواندن هم با دستگاه آموزش امروزی متفاوت بوده است. همان گونه که در داستان «خسرو کواذان و ریدک» آمده است درس خواندن در دوران ساسانیان یعنی خواندن و نوشتن، دانستن اوستا و گزارش (تفسیر) آن و دیگر متن‌های دینی، سوارکاری، پزشکی، اخترشناسی و مانند آن. و اینها هزینه‌هایی داشته که مردم عادی نمی‌تونستند بپردازند و یا حتا شاید نیازی هم نداشتند.البته با توجه به ثروت ایران ساسانی و رفاه عمومی، شاید مردم عادی هم در حد نیاز خود به خواندن و نوشتن و دانش عمومی دسترس داشته‌اند. در شاهنامه در بخش پادشاهی اردشیر پاپکان یعنی بنیانگذار ساسانیان، چنین آمده است:
کنون از خردمندی اردشیر ------------- سخن بشنو و یک به یک یادگیر

بکوشید و آیین نیکو نهاد ----------- بگسترد بر هر سوی مهر و داد
به درگاه چون خواست لشکر فزون ---------- فرستاد بر هر سوی رهنمون
که تا هر کسی را که دارد پسر ----------- نماند که بالا کند بی‌هنر
سواری بیاموزد و رسم جنگ ------------- به گرز و کمان و به تیر خدنگ
چو کودک ز کوشش به مردی شُدی ----------- به هر بخششی در بی‌آهو بُدی
تهی‌دست را مایه دادی بسی ------------- بدو شاد کردی دل هر کسی
همان کودکان را به فرهنگیان ---------- سپردی چو بودی ورا هنگ آن
به هر برزنی در دبستان بُدی ------------ همان جای آتش‌پرستان بُدی
نماندی که بودی کسی را نیاز --------- نگه داشتی سختی خویش راز
یعنی بر پایه‌ی ابن بند از شاهنامه، از زمان اردشیر پاپکان، وضع مالی ایرانیان چندان خوب بوده که در هر برزنی دبستانی بوده و به کسی که نیاز مالی داشتند، هزینه‌ی آموزش را هم می‌دادند و نمی‌گذاشتند کسی نیاز خود را پنهان کند. و البته این دبستان‌های برزن یا محله همان آتشکده‌ی برزن بوده که در آنجا به کودکان آموزش‌های پایه داده می‌شده است. بنابراین داستان انوشیروان و کفشگر را باید با دقت بیشتری خواند.

انوشیروان و کفشگر
نخست نگاهی به متن داستان در شاهنامه بیندازیم:
برآمد برین روزگاری دراز ------------ به سیم و زر آمد سپه را نیاز
سپهدار روزی‌دهان را بخواند ---------- وزان جنگ چندی سخنها براند
که این کار با رنج بسیار گشت ----------- بب وبکنده نشاید گذشت
سپه را درم باید و دستگاه ------------- همان اسب و خفتان و رومی کلاه
سوی گنج رفتند روزی‌دهان ---------- دبیران و گنجور شاه جهان
از اندازه‌ی لشکر شهریار ----------- کم آمد درم تنگ سیصد هزار
بیامد بر شاه موبد چو گرد --------- به گنج آنچ بود از درم یاد کرد

دژم کرد شاه اندران کار چهر --------------- بفرمود تا رفت بوزرجمهر
بدو گفت: «گر گنج شاهی تهی ------------ چه باید مرا تخت شاهنشهی؟
برو هم کنون ساروان را بخواه ---------- هیونان بُختی برافگن به راه
صد از گنج مازندران بار کن ------------ وزو بیشتر بار دینار کن»

به شاه جهان گفت بوزرجمهر: -------------- که «ای شاه با دانش و داد و مهر
سوی گنج ایران دراز است راه ------------- تهی دست و بیکار باشد سپاه
بدین شهرها گرد ما هر کس است ------------ کسی کو درم بیش دارد به دست
ز بازارگان و ز دهقان درم --------------- اگر وام خواهی نگردد دُژَم»
بدین کار شد شاه همداستان ----------- که دانای ایران بزد داستان
فرستاده‌ای جُست بوزرجمهر -------------- خردمند و شادان دل و خوب چهر
بدو گفتک «ز ایدر سه اسبه برو --------- گزین کن یکی نامبردار گو
ز بازارگان و ز دهقان شهر --------------- کسی را کجا باشد از نام بهر
ز بهر سپه این درم فام خواه ------------ بزودی بفرماید از گنج شاه»

بیامد فرستاده‌ی خوش منش ----------- جوان و خردمند و نیکوکنش
پیمبر به اندیشه باریک بود -------------- بیامد به شهری که نزدیک بود
درم خواست فام از پی شهریار ------------ برو انجمن شد بسی مایه‌دار

یکی کفشگر بود و موزه فروش -------- به گفتار او تیز بگشاد گوش
«درم چند باید؟» بدو گفت مرد ---------- دلاور شمار درم یاد کرد
چنین گفت: «کای پرخرد مایه‌دار ---------- چهل من درم هر منی صدهزار»
بدو کفشگر گفت: «من این دهم ------------ سپاسی ز گنجور بر سر نهم
یکی پور دارم رسیده به جای ------------- به فرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیر ------------ که این پاک فرزند گردد دبیر
ز یزدان بخواهم همی جان شاه ------------ که جاوید باد این سزاوار گاه
موزه = چکمه. پوتین. (چکمه ترکی است. پوتین روسی است که از bootine فرانسه‌ای گرفته شده. و امروزه هم که برخی نوکیسگان و نوسوادان می‌گویند: بوت!!)

واژه‌ی کلیدی در متن بالا «دبیر» است. در دوران گذشته برای حفظ نظم اجتماعی و تضمین نیازهای جامعه، مردم در طبقه‌ها و رسته‌های مختلف بودند. و جابجایی میان طبقه‌ها چندان آسان سخت نبوده است. معمولا این طبقه‌ها چنین بودند: بزرگان (اشراف)، موبدان، ارتشتاران (نظامیان)، پیشه‌وران (صنعتگران) و بزرگران. به نوشته‌ی ژرژ دومزیل ()، این طبقه‌بندی از جامعه‌ی هند-و-اروپایی بر پا بوده است. در چین و هند هم همین طور بوده. در اروپا هم همین طور بوده. هنوز هم در انگلستان طبقه‌ی عوام و اشراف وجود دارند و وقتی که چند سال پیش نوه‌ی ملکه می‌خواست دختری از طبقه‌ی عوام را به عنوان همسر برگزیند سروصدا زیادی شد اما بالاخره این ازدواج سر گرفت.

در زمان خسرو یکم انوشیروان پس از اصلاحات دوران پدرش قباد و خودش، طبقه‌ی جدیدی به نام «دبیران» هم افزوده شد که در واقع کارمندان دولتی بودند. دبیر از ریشه‌ی دپی به معنای نویسنده و کارمند دولتی است.

بنابراین، داستان انوشیروان و کفشگر اصلا داستان سوادآموزی نبوده است. بلکه موضوع جابجایی طبقه‌ای است. ضمن آن که در این داستان می‌بینیم کفشگر و موزه‌فروش چنان ثروتمند بوده است که می‌توانسته چندصدهراز درم به شاهنشاه ایران وام بدهد. و علت مخالفت انوشیروان هم درخواست برای جابجایی طبقاتی بوده است و این خلاف نظم اجتماعی بوده است. برای همین انوشیروان مخالفت می کند
هنر باید از مرد موزه فروش ------------ بدین کار دیگر تو با من مکوش
البته در ایران ساسانی، جابجایی طبقاتی به نسبت آزاد بوده است و در نامه‌ی تُسر (تنسر) هم بدان اشاره شده است. (ن.ک. «تاریخ اجتماعی ایران» مرتضا راوندی، جلد یک، ص ۶٨۵)

دروغ‌ها و اشتباه‌هایی درباره‌ی «حاجی فیروز»

$
0
0
چهارشنبه ٢٠/اسفند/١٣٩٣ - ١١/مارچ/٢٠١۵

برخی از کسانی که شناخت و دانش کافی درباره‌ی استوره‌ها و فرهنگ ندارند، با نزدیک شدن مناسبت‌ها دست به همسنجش و مقایسه‌ی رسم‌های ایرانی با رسم‌های اروپایی و امریکایی می‌زنند و به خیال خودشان به دنبال توجیه یا توضیح اختلاف‌ها می‌گردند.

در دو مناسبت متن‌هایی درباره‌ی حاجی فیروز به دستم رسیده که نخست هر دو متن را می‌آورم و بعد به چند ایراد آنها اشاره می‌کنم:

نخست به مناسبت کریسمس:
قابل توجه آنهایی که می‌گویند چرا حاجی فیروز ما گدایی می‌کند و بابا نویل غربی‌ها کادو می‌دهد

عمو نوروز از زمان‌های بسیار قدیم وجود داشته و برای مردم پیام بهار و هدیه و عیدی می‌داد، خیلی قبل‌تر از به وجود آمدن بابا نوئل غربی‌ها.

و اما حاجی فیروز همان طور که از حاجی بودنش پیدا است بعد از ورود اعراب و اسلام به ایران پدیدار گشت و گفته شده که برای تمسخر اعراب این شخصیت به عید ایرانی‌ها اضافه گشته و با مرور زمان تبدیل به سنت شده، به همین دلیل اسمش «حاجی فیروز» و صورتش «سیاه» مانند اعراب و لباسش قرمز مانند «سپاهیان صدر اسلام» می‌باشد و گدایی می‌کنند، چون ایرانی‌ها این حاجی را برای تمسخر اعراب به سنت اضافه کردند.

پس ما یک عمو نوروز باستانی داریم با نوید بهار و عیدی و یک حاجی فیروز داریم برای ....

بیاید این مطلب را این قدر به اشتراک بگذاریم که دیگر همه‌ی ایرانی‌ها حکمت حاجی فیروز را بدانند.
(بخش حذف شده اهانت‌آمیز بود)

متن دوم به مناسبت نزدیک شدن نوروز:
در جریان باشید که حاجی فیروز در فرهنگ باستانی ما کسی بود که در آتشکده نگهبان آتش بود و نمی‌گذاشت آتش خاموش بشود.

روی سیاه او به خاطر دود ناشی از آتش بود نه چیز دیگری. در ضمن گدایی هم نمی‌کند بلکه با عجله پیشتر از همه می‌آمد به کوچه و خیابان‌ها و شروع به جار زدن این موضوع که: مردم آگاه باشید که بهار چند روز دیگر می‌رسد. در واقع نویدبخش آمدن بهار بود.

و مردم به خاطر این خبر خوش به او مژدگانی می‌دادند، اگر هم لباسش قرمز است به خاطر این است که در فرهنگ میترایسم نگهبان آتش لباسی قرمز داشت و باید بدانید که فرهنگ مسیحیت و کریسمس برگرفته از آیین میترایسم است.

نمی دانم نویسندگان این گونه متن‌ها، از کجا این یاوه‌ها را می بافند و چرا اصرار دارند که همه آن را پخش کنند. گویا چون جایگاه دانش و پژوهش از بین رفته است، هر کسی به خودش اجازه می‌دهد بی مطالعه و پژوهش کافی درباره‌ی هر موضوعی نظر بدهد.

این هر دو متن مانند بیشتر متن‌هایی از این دست که در شبکه‌های اجتماعی گردانده و دست به دست می‌شود، نه منبع و خاستگاهی دارد و نه خاستگاه معتبری دارد. نویسندگان این گونه متن‌ها هیچ نیازی در خود نمی‌بینند که به کتابی اشاره کنند و هر چه به ذهن‌شان برسد می‌نویسند.

نخست آن که حاجی فیروز هیچ ربطی به عربان ندارد. این کسان به صرف دیدن «حاجی» آن را به اسلام و عربان ربط داده‌اند. لابد اگر «موسیو فیروز» بود برای احترام به مردم فرانسه این نام را بر این شخصیت گذاشته بودند!!!

دوم آن که سپاهیان صدر اسلام سرخ نمی‌پوشیدند. سپاهیان صدر اسلام لباس خاصی نداشتند. یعنی به اصطلاح «یونیفورم» نداشتند. که رنگ آن هم سرخ باشد.

سوم آن که حاجی فیروز در اصل «میر نوروزی» بوده و خیلی قدیمی است. حاجی فیروز امروزی ترکیبی از میر نوروزی است و چند شخصیت دیگر. نام «حاجی فیروز» نامی تازه است. در شعرهای حافظ هم از «میر نوروزی» یاد شده است:
سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی --------- که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

میر نوروزی از دوران باستان در میان‌رودان (بین النهرین) رایج بوده است و در کتاب سینوهه هم از آن یاد شده است. میر نوروزی دلقکی بوده که در هر سال نو به مدت ١٠ یا ١۵ روز به عنوان فرمانروای شهر نصب می شده و دستورهای مسخره می داده. در دوران باستان گاهی هم کشته می شده است. در دوران تازه‌تر، شاید در ١٠٠ سال گذشته به جای «میر نوروزی» از «حاجی فیروز» استفاده می شود.

نویسندگان این متن‌ها چون آگاهی تاریخی و استوره‌ای ندارند، با توجه به هنجارهای امروزی گمان می‌کنند که «سیاه» بودن حاجی فیروز نشانه‌ی «اهانت» به سیاه‌پوستان است و از این رو به دنبال توجیه برای رنگ سیاه او می‌گردند.

«حاجی فیروز» ربطی به آتشکده‌ها نداشته است. نویسنده‌ی این متن آتشکده‌ی زرتشتیان را با گلخن گرمابه‌های قدیمی اشتباه گرفته است و شاید هم با کارگران لکوموتیو قطارهای قدیمی و خیال کرده که کسی که در آتشکده کار می‌کرده صورتش سیاه می‌شده است!

سیاهی روی این شخصیت هم به خاطر مرگ است و این که از دنیای مردگان آمده است و لباس سرخش هم نشانه‌ای از زندگی و شادابی و زنده شدن زمین پس از زمستان طولانی است.

مهرداد بهار، شخصیت حاجی فیروز را مربوط به جشن‌های سیاوش دانسته و چنین گفته که احتمالا از یکی از اسطوره‌های تموز، الهه ی کشاورزی و احشام در میان‌رودان باستان گرفته شده‌است. او بعدها ادعا کرد که چهره ی ‌سیاه ‌شده ی حاجی فیروز نشان‌دهنده ی بازآمدن او از سرزمین مردگان است و لباس سرخ او نشان از سرخی خون سیاوش دارد؛ او بیان کرده که نام سیاوش می‌تواند معنی «مرد سیاه» یا «مردی با چهره سیاه» داشته باشد.

کتایون مزداپور، استاد زبان‌های باستانی و اسطوره‌شناس در مصاحبه‌ای، خبر از ترجمهٔ لوحی اکدی داده و آن‌را تاییدی بر نظریهٔ مهرداد بهار دانسته و گفته که در آن لوح چنین آمده که دوموزی (شوهر الههٔ تموز) در نیمی از سال با لباس قرمز و در حال نواختن دایره، دنبک، ساز و نی‌لبک به دنیای زیرزمین رود تا همسر خود را بازگرداند که آغاز دوبارهٔ باروری در روی زمین است
درست است که دین مسیحیت و جشن کریسمس از مهرپرستی تاثیر گرفته است اما این تاثیر ربطی به ادعای این دو متن ندارد.

برای آگاهی بیشتر درباره‌ی میرنوروزی و دیگر رسم‌های مربوط به آن می‌توانید به مقاله‌ی زیر در دانشنامه‌ی ایرانیکا نگاه کنید:

http://www.iranicaonline.org/articles/haji-firuz

چهارشنبه سوری در آلمان

$
0
0
سه‌شنبه ٢۶/اسفند/١٣٩٣ - ١٧/مارچ/٢٠١۵

امروز دوست گرامی، رفیق فردوسی (داود خزایی)، برایم مطلب جالبی فرستاد درباره‌ی جشنی در آلمان و هلند به نام «بیکه‌برنن» (Biikebrennen) که بخش دوم آن به معنای «سوختن» است و با burn انگلیسی همریشه است. بخش نخست هم در زبان فریسیایی (Frisia) است و با bake (پختن) در زبان انگلیسی همریشه است و شاید به معنای «بوته/بته» باشد.

این جشن در روز ٢١ فوریه / یکم اسفند هر سال برگزار می‌شود و در آن بته‌هایی گرد آورده شده و سوزانده می‌شوند. در ویکی‌پدیای انگلیسینوشته شده که ریشه‌ی این جشن دانسته نیست. در صفحه‌ی آلمانی ویکی‌پدیاآگاهی بیشتری داده شده است و گفته که
ریشه‌ی این رسم دانسته نیست. اما در دوران میانه (قرون وسطا) برای دور کردن ارواح بد آتش افروخته می‌شد و همچنین در دانمارک زنان در جزیره آتش می‌افروختند تا به مردان خبر بدهند که به کمک‌شان برای کارهای خانه و «دیگر کارها» نیاز دارند. تنها از میانه‌ی سده‌ی نوزدهم میلادی است که روز ٢١ فوریه به عنوان این جشن اعلام شد و آتش‌های بزرگ به این شکل افروخته می‌شوند و مردم در کنار آن به جشن و پایکوبی می‌پردازند.

در سایت رادیوی آلمان (دویچه وله) گفته شدهکه:
ریشه‌ی این رسم در سنتی از منطقه‌ی فریسیا برمی‌گردد که برای خشنودسازی وُتَن (Wotan یا اُدین Odin)، ایزد اروپاییان پیشامسیحی بوده است. بعدها این آتش برای بدرودگویی به دریانوردانی برگزار می‌شد که برای شکار وال (نهنگ) می‌رفتند. امروزه این رسم بیشتر جاذبه‌ی گردشگری است و مردم گرد هم می‌آیند تا آواز بخوانند و برقصند و بنوشند.

به نظرم، شاید این رسم آتش‌افروزی ریشه باورهای ایرانیان داشته باشد. زیرا در سده‌ی نوزدهم م. آلمانیان خیلی از ایران باستان تاثیر گرفتند. پیشتر جستاری درباره‌ی تاثیر ایران باستان بر گاهشماری انقلاب فرانسهنوشته بودم.

جالب است که در اروپا، سنت‌های پیشامسیحی روزآمد می‌شوند و جاذبه‌های گردشگری می‌شوند اما در کشور ما - که به احتمال زیاد ریشه‌ی این سنت است - به جرم «آتش پرستی» آن را «حرام» کرده‌اند و مردم هم چنان چهارشنبه سوری را تحریف و خراب می‌کنند و آن را ترسناک و خسارت‌آفرین می‌کنند که باعث گریز و دوری برخی از آن می‌شوند.

ناصر انقطاع و هفت سین

$
0
0
پنج‌شنبه ٢٨/اسفند/١٣٩٣ - ١٩/مارچ/٢٠١۵

امروز یکی از دوستان متنی درباره‌ی هفت‌سین نوشته‌ی آقای ناصر انقطاع برایم فرستاده بود و نظرم را خواسته بود:

هفت سین‌ها باید دارای این ویژگی‌ها باشند:

۱- نام آنها پارسی باشد.
۲- با بندواژه (حرف) سین آغاز شود.
۳- دارای ریشه‌ی گیاهی باشند.
۴- خوردنی باشند

سیب. سیر. سماغ. سرکه. سمنو. سبزی (یا سبزه) و سنجد

بر این پایه:
- سنبل (نه خوراکی است نه پارسی) تازی است
- سکه (نه خوراکی است نه پارسی) تازی است
- سماور (نه خوراکی است نه پارسی) روسی است

در بیست میلیون واژه‌های پارسی، نمی‌توان هشتمی را برای هفت سین های نوروزی پیدا کرد که دارای این ویژگی‌ها باشند.

هر یک از سین‌های هفت سین، نماد یکی از سپنتاهای (هفت ابرفرشته) کیش زرتشت است.
سیر نماد اهورا مزدا
سبزه فرشته اردیبهشت نماد آبهای پاک است
سیب فرشته سپندارمذ، فرشته زن ، نماد بارداری و پرستاری است
سنجد فرشته خورداد نماد دلبستگی
سرکه فرشته امرداد نماد جاودانگی
سمنو فرشته شهریور نماد خواربار
سماغ فرشته بهمن نماد باران

سماغ واژه‌ی پارسی است و نباید با بندواژه "ق"نوشته شود.

این متن تا حد زیادی درست است اما من نشنیده بودم کسی سماور در سفره‌ی هفت سین بگذارد!

1) برای شرط‌های گفته شده منبع یا خاستگاه یاد نشده است.

2) امشا سپنتا (amsha spanta) از سه بخش ساخته شده است: اَ (پیشوند منفی‌ساز) + مشا (از ریشه‌ی مَر به معنای مردن) + سپنتا (وَرجاوند، مقدس) و در کل به معنای «وَرجاوندان جاویدان»، «مقدسان جاویدان» و «مقدسان نامیران» است. بنابراین امشاسپنتا به معنای «اَبَرفرشته» نیست. در پارسی نو، گاهی آنان را «مِهین فرشتگان» می‌گویند که باز هم دقیق نیست. بهتر است همان امشاسپنتا یا «وَرجاوندان جاویدان» بگوییم.

شش امشاسپندان عبارت اند از:

وهومن (vohuman) یا «بهمن» به معنای «اندیشه‌ی نیک»
اشه وهیشته (asha vahishta) یا «اردیبهشت» به معنای «بهترین راستی»
خشئره وائیریه (xshathra vairya) یا «شهریور» به معنای «گزینش نیکو»
سپنته ارمئیتی (spanta armaiti) یا «سپندارمذ» (اسفند) به معنای «آرامش وَرجاوند»
هئوروتات (hauvartat) یا «خرداد» به معنای «درستی، تندرستی»
امرتات (amaretat) یا «امرداد» به معنای «بیمرگی»

امشاسپنتای هفتم در اصل «سپنتا مینیو» (spanta mainiyu) به معنای «خرد وَرجاوند» است. این هفت امشاسپنتا جلوه‌ها یا صفت‌های اهورا مزدا بودند. اما گاه به اشتباه امشاسپنتای هفتم را خود اهورا مزدا گفته‌اند. (ن.ک. مقاله‌ی «هفت» نوشته‌ی شادروان دکتر محمد معین)

مطمئن نیستم که آیا هفت سین نماینده‌ی هفت امشاسپنتای زرتشتی باشند. برای ارتباط و نمایندگی‌های گفته شده هیچ منبعی یاد نشده است.

3) درباره‌ی خاستگاه نام «هفت سین» نظرهای گوناگونی آورده شده است از جمله:

- هفت سین در اصل هفت سینی بوده است، یعنی در هفت سینی چیزهای گذاشته می‌شده و بر سفره نهاده می‎شدند.
- هفت سین در اصل هفت چین بوده است، یعنی هفت محصول کشاورزی چیده شده

ابوریحان بیرونی هم در کتاب «آثار الباقیه» تنها گفته است
هفت قسم سبزه بوده که بر هفت استوانه در کنار خانه به نوروز سبز می‌کردند. (آثارالباقیه ترجمه‌ی فارسی ص ٢۴۵)
در اینجا هیچ شرطی برای این هفت سبز کردنی گفته نشده است. به گمان من، شرط این که نام آنها با «سین» آغاز شود بعدها افزوده شده است. همچنین به نظر من، جمله‌ی ابوریحان بیرونی هر دو نظر بالا درباره‌ی ریشه‌ی هفت‌سین را تایید می‌کند.

البته به اشتباه برخی می‌گویند که هفت سین در دوران پیش از اسلام «هفت شین» بوده و از آن جمله «شراب» بوده است که پس از اسلام به خاطر حرام شدن شراب، سفره را به هفت سین تغییر داده‌اند. اما این کسان توجه نمی‌کنند که «شراب» واژه‌ای عربی است و نمی‌تواند در دوران پیش از اسلام کاربرد داشته باشد!!

هم چنین دکتر معین از قول جاحظ، نویسنده‌ی سرشناس عرب، می‌نویسد که در دربار ساسانیان برای نوروز و مهرگان سفره‌ای می‌چیدند که در آن شاخه‌های هفت درخت ارجمند و مقدس مانند زیتون و انار و ... چیده می‌شده است.

4) گفته شده که شمار واژه‌های پارسی ۲۰ میلیون است. نمی‌دانم این عدد را از کجا آورده است.

در ضمن، در فرهنگ دهخدا، چنین آمده است:
معمولاً بین اشیاء ذیل:
- سیب
- سیاهدانه
- سنجد
- سماق
- سیر
- سرکه
- سبزه (دانه‌های گندم و امثال آن که قبلاً در بشقابی کاشته و سبز کرده‌اند)
- سبزی
- سمنو
هفت چیز را انتخاب می‌کنند
بنابراین، گزینه‌های دیگری برای هفت سین هست.

5) ایراد دیگر در متن بالا اصطلاح «بندواژه» به جای «حرف» است که دقیق و درست نیست. به جای «حرف» در زبان‌شناسی و نیز دانش نرم‌افزار از «نویسه» استفاده می‌شود که بهتر است.

نوروز ١٣٩۴ خجسته باد

$
0
0
دوشنبه ٣/فروردین/١٣٩۴ - ٢٣/مارچ/٢٠١۵


آمد بهار و جان ما شد تازه از دیدار او -------------- وز پرچم نوروز و گل، برخاست در ما های‌وهو
مست ایم از بوی سمن، وز مقدم گل در چمن -------------- سوسن گشاده صد دهن، با لاله‌ها در گفت‌وگو

(شهربراز)

سال دیگری آغاز شد و گیتی از نو جوان شد. امید آن که دل و اندیشه‌ی ما نیز چون بوستان و باغ از دم بهار تازه و سرزنده شوند و در سال نو خبرهای خوب درباره‌ی فرهنگ و هنر و دانش و اقتصاد میهن عزیز بشنویم.

برای همه‌ی دوستان و خوانندگان این وبلاگ، از خداوند بزرگ بهترین آرزوها را خواستار ام و امیدوارم در این سال بتوانم جستارهای سودمندتری در این وبلاگ پخش کنم.


شاهنامه‌ی فردوسی ویراست دکتر خالقی مطلق در دوجلد

$
0
0
چهارشنبه ۵/فروردین/١٣٩۴ - ٢۵/مارچ/٢٠١۵

برای شاهنامه‌دوستان و دوستداران ادب پارسی و حماسه‌ی ملی ایرانیان، نخستین خبر خوش امسال شاید چاپ ویراست دوجلدی شاهنامه‌ی فردوسی دستاورد استاد دکتر جلال خالقی مطلق باشد.

این کتاب دوجلدی را انتشارات سخن در ٢٣۶٠ صفحه منتشر کرده است. این چاپ نسخه بدل‌ها را ندارد و برای خوانندگان عمومی است.

پژوهندگان برای دانستن ضبط‌های دیگر و نسخه بدل‌ها باید همچنان به چاپ هشت جلدی دایره‌المعارف اسلامی نگاه کنند. یادداشت‌های دکتر خالقی مطلق - که در امریکا به صورت چهار جلد چاپ شده بود - به دست دایره‌المعارف اسلامی در سه جلد چاپ شده است.

امیدواریم این کتاب دو جلدی هر چه زودتر جای نسخه‌ی مسکو را برای همه‌ی فارسی زبانان بگیرد.

البته این چاپ همچنان که خود استاد خالقی مطلق گفته است چاپ «فعلاً نهایی» است و بیت‌هایی از آن را شاهنامه‌پژوهان پیوسته برمی‌رسند و دیدگاه‌های تازه به دست می‌دهند.

ویراست دکتر خالقی مطلق فعلا پیراسته‌ترین چاپ شاهنامه است.

تبعیض طبقاتی ساسانیان؟

$
0
0
آدینه ٧/فروردین/١٣٩۴ - ٢٧/مارچ/٢٠١۵

گاهی شنیده می‌شود که در زمان ساسانیان «تبعیض طبقاتی» فراوانی بوده است. همان گونه که دکتر تورج دریایی، استاد کارشناس تاریخ ساسانیان در دانشگاه کالیفرنیا گفته است این جریان تبعبض طبقاتی در زمان ساسانیان، بیشتر زیر سر تاریخ‌نویسان کمونیست شوروی و توده‌ای‌های ایرانی است چون از دیدگاه آنان هر تغییر تاریخی باید به شکاف طبقاتی و ستم طبقه‌ی بورژوا بر طبقه‌ی کارگر مربوط باشد.
مسلمانان و اسلامگرایان هم برای طرفداری از اسلام و توجیه ساده‌انگارانه‌ی ورود اسلام به ایران، از این دیدگاه کمونیستی خوششان آمد و آن را گسترش دادند و پخش کردند.

البته در دوران ساسانیان اختلاف طبقاتی بوده، اما به نظر من این گونه اختلاف‌ها در تاریخ به ویژه در دوران باستان بسیار هم طبیعی بوده اما به این شدت که تبلیغ می شود و این که باعث برافتادن آنها باشد دروغ است. بحث «تبعیض» به معنای امروزی و کمونیستی و سیاسی امروز نبوده است.

در سی چهل سال گذشته، پژوهش در تاریخ ایران پیش از اسلام خیلی پیشرفت کرده است. نهادهایی که ساسانیان پدید آوردند تا چندین سده الگوی مسلمانان بود، از جمله نهاد «وقف» که پیشتر در جستاری بدان پرداخته‌ام. در زمینه‌ی تمدن و فرهنگ ایران ساسانی و تاثیر آن در دوران پس از اسلام، پیشتر کتاب شش جلدی شادروان دکتر محمد محمدی ملایری به نام «تمدن و فرهنگ ایران ساسانی در زمان انتقال به عصر اسلامی» را معرفی کرده‌ام. از نظر «فقهی» هم قانون‌های ایران ساسانی خیلی تاثیرگذار بوده است و نیاز به بررسی و پژوهش در این زمینه هست.

این روزها در میان برخی ایرانیان، به دوران ساسانیان خیلی ستم می شود، در صورتی که ساسانیان نقش بسیار مهمی در تاریخ و فرهنگ و هنر ایران داشته اند و بسیار تاثیرگذار بودند. گفتیم که درباره‌ی ساسانیان خیلی سیاه‌نمایی شده است تا پیروزی مسلمانان را توجیه کنند، در صورتی که شکست ایران از مسلمانان دلیل‌های فراوانی داشته که اختلاف طبقاتی جزو آنها نیست. پس از اسلام، به ویژه در دوران عباسیان خیلی از کشورداری و شیوه‌های ساسانیان پیروی می‌شد. محبوبیت و جایگاه ساسانیان در دوران پس از اسلام، به ویژه در ایران، همچنان برقرار بود تا زمان قاجار و تا پیش از روزگار ما و تاریخ‌نویسان کمونیست. اگر ساسانیان محبوب نبودند شاه اسماعیل صفوی ۹۰۰ سال پس از اسلام خودش را به ساسانیان وصل نمی کرد. نظامی گنجه‌ای هم در داستان خسرو و شیرین، پس از بیان تنبیه (سیاست) کردن خسرو پرویز به دست پدرش هرمز، چنین می‌گوید
سیاست بین که می‌کردند ازین پیش ---------------- نه با بیگانه، با دردانه ی خویش
کنون گر خون صد مسکین بریزند ----------------- ز بند یک قراضه برنخیزند
کجا آن عدل و آن انصاف سازی؟ ---------------- که با فرزند از اینسان رفت بازی

جهان ز آتش پرستی شد چنان گرم --------------- که بادا زین مسلمانی تو را شرم
مسلمانیم ما، او گبر نام است --------------- گر این گبری، مسلمانی کدام است؟

نظامی بر سر افسانه شو باز ----------------- که مرغ پند را تلخ آمد آواز

نقدی بر مقاله‌ی حداد عادل درباره‌ی واژه‌گزینی

$
0
0
یک‌شنبه ٩/فروردین/١٣٩۴ - ٢٩/مارچ/٢٠١۵

سرمقاله‌ی سال ۶ شماره‌ی ٢ «نامه‌ی فرهنگستان» به قلم آقای غلامعلی حداد عادل «درآمدی بر واژه‌گزینی مردمی» نام دارد. این سرمقاله در امرداد ١٣٨۴ خ. / آگوست ٢٠٠۵ نوشته شده است و من به تازگی آن را خواندم.

در اینجا به چند نکته و ایرادی که به نظر من در این سرمقاله هست اشاره می‌کنم. از آنجا که آقای حداد عادل رییس فرهنگستان زبان فارسی است به گمانم همین ایرادهای رویکردی و نظری وی یکی از سرچشمه‌های ناکارایی فرهنگستان کنونی در زمینه‌ی واژه‌سازی می‌توانند باشند.

در همان بند نخست سرمقاله چنین آمده است:
تولید واژه‌های نو – که ما آن را اصطلاحاً واژه‌گزینی می‌نامیم – از دو طریق صورت می‌گیرد که یکی مردمی و دیگری رسمی است. واژه‌گزینی مردمی همان فرایند طبیعی و عادی و عمومی است که در اصل باعث پیدایش خود زبان بوده و جلوه و نتیجه‌ی استعدادی است که در انسان برای زبان داشتن وجود دارد. اما واژه‌گزینی رسمی عملی است آگاهانه و برنامه‌ریزی شده که نتیجه‌ی مدیریت فرد یا موسسه‌ای است که در این باب مسئولیتی بر عهده دارد. این نوع واژه‌گزینی بر پایه‌ی قواعدی صورت می‌گیرد که از پیش وضع شده است.
١- نخستین ایراد همین «واژه‌گزینی» است. واژه‌گزینی همان طور که از بخش دوم آن برمی‌آید یعنی گزیدن واژه و برای گزیدن واژه هم باید واژه‌ها وجود داشته باشند. اما ساخت واژه‌های نو یعنی واژه‌سازی. به نظر می‌رسد رییس فرهنگستان در تعریف پایه‌ی این دو مفهوم هم مشکل دارد. من در این جستار، به جز جاهایی که گفتاورد (نقل قول) باشد «واژه‌سازی» را به کار خواهم برد.

٢- واژه‌سازی «مردمی» هم به نظر من اصطلاح غلطی است و تعریف گفته شده علمی نیست.

٣- گفته شده واژه‌سازی «رسمی» آگاهانه است. آیا واژه‌سازی «مردمی» ناآگاهانه است؟ اصلا آیا بی آگاهی از زبان و دستور آن می‌توان واژه ساخت؟

۴- گفته شده واژه‌سازی رسمی بر پایه‌ی «قاعده‌های از پیش وضع شده» انجام می‌شود. آیا واژه‌سازی «مردمی» بیقاعده است؟ نام این «قاعده‌های از پیش وضع شده» دستور زبان و ساختارهای واژه‌سازی است.

هر گونه واژه‌سازی در زبان به صورت آگاهانه و بر پایه‌ی دستور زبان و ساختارهای واژه‌سازی انجام می‌شود. بهتر بود «واژه‌سازی برنامه‌ریزی شده» و «واژه‌سازی برنامه‌ریزی نشده» به کار می‌رفتند.

وی در ادامه می‌نویسد:
شاید بتوان گفت که هر صنف و گروه خاص، در واژه‌گزینی مردم صاحب یک سنت زبانی نامکتوب و اعلام نشده است که بر اساس آن عمل می‌کند و از آن عدول نمی‌کند. آیا می‌توان سازوکار و آیین‌مندی‌های این نوع واژه‌گزینی را به نحو پسینی کشف کرد و به نوعی نظم و نظام و رده‌بندی در این واژه‌ها دست یافت؟
به راستی جای شگفتی است! رییس فرهنگستان زبان فارسی به دنبال «کشف» شیوه‌های واژه‌سازی زبان فارسی است!! این شیوه‌ها همان ساختارهای واژه‌سازی و دستوری زبان فارسی است که صدها سال است در کتاب‌ها ثبت شده و حتا پس از شکل‌گیری «زبان‌شناسی» به صورت جداگانه و مفصل بررسیده شده‌اند. پژوهشگران فراوانی در این زمینه کار کرده‌اند و ده‌ها و بلکه صدها کتاب در این زمینه هست. وقتی رییس فرهنگستان کسی است که در زمینه‌ی زبان‌شناسی و زبان و پژوهش‌های علمی تخصص ندارد و آموزش ندیده است، نتیجه همین می‌شود. ایشان تازه به دنبال «کشف پسینی» شیوه‌های واژه‌سازی است!

در بخش ۴ یکی از این دست «کشف»های وی چنین است:
اعداد نیز منشاء بسیاری از واژگان مردمی است. اعداد گاه مشخصاً شمار چیزی را بیان می‌کنند و گاه، در مرتبه‌ی خاصی، دلالت بر کثرت دارند: دوتکّه، سه‌راهی، چهارشاخه، پنجه، شش گوشه، هفته، هشتی، دهه، چلّه، سده، هزارپا، و امثال آن.
آیا معنای عدد جز این است که شمار چیزی را بیان کند؟! در این میان تنها «هزارپا» است که در آن «هزار» معنای دقیق عددی ندارد و تنها برای برای نشان دادن شمار زیاد است. در انگلیسی هم به این حشره centipede یعنی «صدپا» می‌گویند که آن هم عدد دقیق نیست. در نام «هزاردستان» (به معنای بلیل) نیز «هزار» معنای دقیق عددی ندارد. «هزار» در زبان ایتالیایی نیز چنین کاربردی دارد برای نمونه عبارت mille grazie به معنای «هزار سپاس» نیست بلکه به معنای «سپاس فراوان» است.

یا می‌نویسد که واژگان مردمی با استفاده از کدام یک از الگوهای دستوری ساخته می‌شوند و سپس به چند ساختار واژه‌سازی اشاره می‌کند که باز هم جای پرسش است که آیا اینها هم از «کشف‌های پسینی» اند؟ مانند استفاده از گونه‌های مختلف «یا» (شباهت، نسبت، مجاورت، و ...) یا پسوند «هـ»ی غیرملفوظ، یا استفاده از پسوند «ـک» برای بیان تشبیه و تصغیر و ...

در بخش ۵ می‌نویسد:
در واژه‌گزینی مردمی کلماتی دیده می‌شود که ذهن هرگز از تحلیل لفظی آن کلمات به درک مقصود و مصداق آنها نائل نمی‌تواند شد.
برای نمونه هم از سینه‌پهلو و پیچ گوشتی و پایاب و شبیخون نام می‌برد.

در اینجا رییس فرهنگستان زبان فارسی به جای بررسی ریشه‌شناسیک این واژه‌ها، به این «کشف پسینی» رسیده است. جالب است که اگر فرهنگ دهخدا یا معین را ورق می‌زدند می‌دیدند که برای نمونه «پایاب» یعنی جایی در رودخانه و دریا که پا بتواند زمین را بیابد.
پایاب: بن آب که پای بر زمین رسد.
آبی که پا به ته آن رسد و به پا از آن توان گذشت بی سفینه و شنا (فرهنگ رشیدی).
آبی که پای بر زمین آن رسد و از آنجا پیاده توان گذشت بر خلاف غرقاب (برهان).
آبی را گویند که پای به بن آن برسد و آن ضد غرقاب است (جهانگیری)
و یا
شبیخون: تاختن به شب هنگام بر دشمن
گویا مشکل آقای حدادعادل در درک بخش دوم این واژه بوده است و لابد آن را با «خون» اشتباه گرفته‌اند. به گمان من و دکتر محمد حیدری ملایری، شاید بخش دوم این واژه با «زدن» (در معنای اصلی اوستایی و پهلوی به معنای کشتن) ربط داشته باشد.

باید توجه داشت که در همه‌ی زبان‌ها واژه‌هایی هستند که هم اکنون ریشه‌ی آنها شناخته شده نیست و شاید در آینده ریشه‌ی آنها شناخته شود.

به نظر من اگر این مقاله را یک دانش‌آموز دبیرستانی نوشته بود ایرادی نداشت اما اگر رییس فرهنگستان زبان فارسی چنین مقاله‌ای بنویسد و درک و شناختش از زبان و زبان‌شناسی در این حد باشد به راستی جای افسوس است و هیچ شگفت نیست که وضع فرهنگستان و واژه‌سازی در زبان فارسی چنین است.

پی‌نوشت

دوست گرامی، یاغِش کاظمیدر نامه‌ای یادآور شده است:
در "بخش ۴"، به درستی می‌توان واژه‌ی "هشتی"را لیست کرد در شمار واژگانی که عدد در آنها شمار چیزی را بیان نمی‌کند. "هشت"یا "هشتی"در معماری سنتی ما، هر چند که بیشتر مواقع شکل آن هشت-ضلعی است، اما به مفهوم عدد ٨ نیست و هشتی‌هایی به شکل مربع و دیگر شکل‌ها داریم. منظور از "هشت"یا "هشتی"یک فضای واسط بین داخل خانه و بیرون خانه است.

در "بخش ۵ "هم واژه‌ی "پایاب"به درستی در شمار واژگانی که از ظاهرشان نمی‌توان مقصود و مصداق را درک کرد لیست شده است. "پایاب"در معماری سنتی ما، کوره‌ای است که به صورت مورّب از سطح زمین به قنات گشوده شده و با پله‌هایی به مجرای زیرزمینی قنات وصل می‌شود. در کف "پایاب"خانه‌ها، اغلب یک حوض است و طاقچه‌هایی هم جهت قرار دادن مواد خوراکی در آنجا در نظر می‌گرفته‌اند و موادی مانند گوشت را هم با سبد از زنجیری بر بالای حوض مذکور معلق می‌داشتند.
در پاسخ باید بگویم:

درباره‌ی هشتی، همان گونه که به درستی یادآوری شده، معنای اصلی آن جای هشت گوش بوده است و بعدها به ورودی با هر چند گوشه گفته شده است. چنین تغییر معناهایی در همه‌ی زبان‌ها هست و در فرهنگ‌های تکزبانه یا فرهنگ‌های ریشه‌شناسیک هر زبانی می‌توان نمونه‌های فراوانی از آن دید. در زبان انگلیسی بدان sense development یا گسترش معنایی می‌گویند.

درباره‌ی پایاب هم معنای مسیر به قنات در فرهنگ دهخدا هم آمده و معنای دوم یا سوم است و این هم نمونه‌ی دیگری از همان گسترش معنایی است. در زبان‌شناسی این پدیده شناخته شده است و نمی‌بایستی برای «رییس فرهنگستان زبان فارسی» جای شگفتی می‌بود. یا دست کم می‌بایستی پس از فهرست کردن این نمونه‌ها، توضیح زبان‌شناسیک داده می‌شد نه این که ابزار شگفتی شود یا به دنبال «کشف پسینی» می‌بودند.

واژه‌شناسی: بادمجان

$
0
0
پنج‌شنبه ١٣/فروردین/١٣٩۴ - ٢/اپریل/٢٠١۵

گیاهی که امروز در پارسی رسمی به نام «بادمجان» می‌خوانیم، در متن‌های کلاسیک و در سده‌های پیشین بیشتر به صورت «بادَنجان» آمده است و در بسیاری از شهرهای ایران هنوز هم بادَنجان گفته می‌شود. این واژه در پارسی میانه به صورت vātangān «واتَنگان» و در سانسکریت به صورت vatiga-gama بوده است. «واتنگان» در پارسی دری به صورت «باتَنگان»، «پاتَنگان» و «بادَنگان» درآمده است. شاید «پاتنگان» بدخوانی «باتنگان» بوده است زیرا «و» به «ب» تبدیل می‌شود اما به «پ» نه. شاید هم در جاهایی پاتنگان گفته می‌شده است.

ابوشکور بلخی گوید:
سر و بُن چون سر و بُن پَنگان ------------- اندرون چون برون باتنگان

بیت ابوشکور به شکل زیر به نام سنایی هم ضبط شده است:
سر و تن چون سر و تن پَنگان ---------- از درون چون برون پاتنگان

(پنگان همان است که امروزه فنجان می‌گوییم)

ابواسحاق اطعمه:
پس از سی چله بر من کشف شد این راز پنهانی -------- که بورانی است بادنگان و بادنگانْ است بورانی

«بادَنگان» در زبان عربی به صورت «بادَنجان» و «بَطلجان» درآمده است. به نوشته‌ی شادروان دکتر محمد معین، این واژه در چند زبان و گویش دیگر ایرانی چنین است:

- در طبری: vingum
- در گیلگی bādamjān
- در فریزندی: vājaemjun
- در یَرنی و نطنزی: bādenjun
- در تهرانی: bādemjun

واژه‌ی عربی «البادَنجان» وارد زبان اسپانیایی شده و در گویش کاتالانی alberginera شده است. سپس از اسپانیایی به زبان فرانسه‌ای وارد شده و به شکل aubergine درآمده است و به همین شکل هم وارد زبان انگلیسی شده است. البته در زبان انگلیسی بدان eggplant (گیاه تخم مرغی) هم گفته می‌شود.

در کتاب «دُن کیشوت» (Don Quixotte) میگل سروانتس (Miguel Cervantes) به طنز ادعا می‌کند که داستان را از اثر شخصی به نام «سید حامد بادنجانی» (Cide Hamete Benengeli) نقل می‌کند، شخصیتی خیالی که مسلمان (Moore) بوده است. نام «سید حامد بادنجانی» نزدیک ۴٠ بار در دو دفتر «دن کیشوت» به کار رفته است. باید توجه داشت که این داستان در سده‌ی شانزدهم م. نوشته شده و این اشاره می‌تواند نشانی از انتقال دانش از کشورهای مسلمان به کشورهای اروپایی از راه اسپانیا باشد که و در زمان سروانتس هنوز خاستگاه معتبری برای نقل بوده‌اند. در آن زمان هنوز اروپاییان به فکر بازنویسی تاریخ و ادعای «کشف همه‌ی دانش‌ها در یونان و روم باستان» نیفتاده بودند.

(
متن کامل انگلیسی کتاب «دُن کیشوت» را می‌توانید در نشانی زیر بخوانید:
http://www.gutenberg.org/ebooks/996
)

متاسفانه زنده‌یاد محمد قاضی در ترجمه‌اش از کتاب «دن کیشوت» نام «سید حامد بادنجانی» را به اشتباه «سید حامد بن انجلی» نوشته است.

پی‌نوشت:
در زبان‌های دیگر نام بادمجان چنین است:
- ارمنی: badrijan
- آلمانی: aubergine
- دانمارکی: aubergine
- هلندی: aubergine
- پرتغالی: beringela
- باسکی: Alberjinia
- گالیکایی: Berenxena
- ترکی استانبولی: padlican (پادلیجان) و از آنجا به زبان‌های اروپای شرقی رفته است (مجاری: Padlizsán، لهستانی: podłużna، کرواسی: Patlidžan، بوسنی: Patlidžan، بلغاری: Патладжан = patladjan)

واژه‌شناسی: برابر فارسی selfie

$
0
0
شنبه ١۵/فروردین/١٣٩۴ - ۴/اپریل/٢٠١۵

فرهنگستان زبان فارسی به تازگی برای واژه‌ی انگلیسی selfie - عکس‌هایی که هر کسی از خودش می‌گیرد - برابر «خودانداز» را ساخته است. به نظر من این برابر دو ایراد دارد:

- یکی این که «خودانداز» صفت فاعلی است است در صورتی که این گونه عکس‌ها «انداخته» شده‌اند، یعنی صفت مفعولی اند. پس برابر دقیق‌تر «خودانداخته» است نه «خودانداز».

- دوم آن که واژه‌ی انگلیسی بسیط یا ساده است، اما برابر پارسی ترکیبی است (خود + انداز / انداخته).

به نظر من برابر بهتر و دقیق‌تر و کوتاه‌تر می‌تواند «خویشانه» یا «خودانه» باشد، زیرا self به معنای «خود/خویش» است و selfie هم صفت آن است (پسوند ie- در اینجا شکل دیگری از پسوند صفت نسبی y- است).

Viewing all 80 articles
Browse latest View live